تهیونگ ایو رو روی زمین گذاشت و به طرف مرد کنارش برگشت.
-نوشیدنی چی میخوری؟
یونگی هومی کشید و با کمک تهیونگ، کتش رو از تنش بیرون کشید.
-یک چیز خنک؛ هرچی بود فرقی نداره.
تهیونگ سری تکون داد و با گذاشتن کت داخل کمد دم در؛ به طرف آشپزخونه رفت.با رسیدن به آشپزخونه، نفس حبس شدهاش رو فوت کرد؛ چشمهاش رو بست و بزاقش رو فرو فرستاد.
-تهیونگ احمق؛ چرا بهش گفتی برای شام بیاد اینجا؟! اصلا اون چرا قبول کرد؟!-فلش بک-
-اومدم اینجا تا برای شام دعوتت کنم!
یونگی با شنیدن جمله اون پسر، روی پاشنه پاش چرخید و سوالی بهش خیره شد.
-الان اینو جدی گفتی؟!
تهیونگ بزاقش رو با ترس فرو فرستاد و به سرعت سرش رو تکون داد.
یونگی کمی گوشه لبش به طرف بالا فرستاد؛ این طوری خیلی به نفعش شده بود! هم اونوو رو از تهیونگ دور کرده هم خودش بیشتر بهش نزدیک شده بود!
دستش رو متفکرانه زیر چونهاش زد و خودش رو مشغول فکر کردن نشون داد تا خیلی هل به نظر نرسه.
-اگه قبول کنی منم غذای مخصوصم رو برای شام درست میکنم!
تهیونگ دستهاش رو جلوش قفل کرده بود و منتظر نظر یونگی بود.مرد هومی کشید و با ریز کردن چشمهاش، سری تکون داد.
-باشه درخواستت رو قبول میکنم.
با شنیدن جمله مرد رو به روش، نگاهش رو به یونگی داد و لبخند کوتاهی زد.
-باشه پس ساعت-...
اما با کشیده شدن دستش، حرفش نیمه تموم موند.
-ج-جناب مین! صبر کنید کجا دارید میبرینم؟!
به نزدیکی آسانسور که رسیدن، ایستاد و دکمه رو فشار داد.
-مگه خودت دعوتم نکردی؟ منم دارم میام خونهات!
تهیونگ سرش رو به سرعت به طرف یونگی برگردوند و با دهن باز بهش خیره شد.
-ا-اما الان ک...
با باز شدن در آسانسور، بهش اجازه تموم کردن جملهاش رو نداد و داخل کابین کشیدش.
تهیونگ فقط میخواست برای شام دعوتش کنه نه که همین الان پاشه بیاد خونهاش!
چشمهاش رو بست و نفسش رو به آرومی بیرون فرستاد؛ حتی نمیدونست وضعیت خونهاش چطوریه!
"امیدوارم حداقل وضعیت سالن طوری نباشه که آبروم بره!"به آرومی چشمهاش رو باز کرد و نگاهی به دستهاشون که هنوز به هم قفل بود انداخت. چرا دستش رو رها نمیکرد؟!
رد نگاهش رو از دستهاشون به نیم رخ یونگی داد.
اون مرد خیلی فرق کرده بود؛ انقدر که حس میکرد دیگه نمیشناختش!
آهی توی دلش کشید و میخواست نگاهی به ساعتش بندازه که با دیدن دستمال گردن ایو دور مچ دستش؛ تازه یاد اون گربه بیچاره افتاده بود که به خاطر اصرار اونوو داخل پانسیون گذاشته بودش تا راحت با هم حرف بزنن!یونگی نیم نگاهی به پسر مضطربِ کنارش انداخت.
-چیزی شده؟
تهیونگ به سرعت سرش رو به طرف یونگی برگردوند و دستش رو بالا آورد تا اون پارچه رو بهش نشون بده.
-راستش ایو رو هم با خودم آورده بودم.
تهیونگ کمی مکث کرد و میخواست ادامه حرفش رو بزنه که یونگی سرش رو تکون داد و با زدن دکمه مورد نظرش؛ به رو به رو خیره شد.
تهیونگ آهی توی دلش کشید؛ اون مرد خیلی راحت منظورش رو متوجه میشد و این رو دوست داشت که نیاز نبود چیزی رو کامل براش توضیح بده!

BINABASA MO ANG
⌠ The Distrait Host ⌡
Fanfiction༢ ChatStory -تـوانایـی سـه رانـد رو داری؟ -اگـه چهـارتا شـد چـی؟ -- - کاپـل : YoonTae - ژانــر : اســـمــات , رمنــس , کـمــدی - روزهـای آپ : نامشخص (هفتهای یک پارت)