برادران دالتون
ویلیام دالتون🐰:
الان ساعت 9 و 20 دقیقه شبه
ویلیام دالتون🐰:
دقیقا 13 ساعت از اون ریدمان محض گذشته
ویلیام دالتون🐰:
الان شد 13 ساعتو 1 دقیقه
ویلیام دالتون🐰:
و من هنوز هیچ گوهی نخوردمممم
ویلیام دالتون🐰:
همش تقصیر شما دوتاس
ویلیام دالتون🐰:
برام مهم نیس که با هم قهرید یا چی
ویلیام دالتون🐰:
باید این وضعو درس کنید
ویلیام دالتون🐰:
پارک جیمینی که انلاینیو خودتو زدی به اون راه با توامممم
ویلیام دالتون🐰:
هوبی هیونگ عزیزم بستن اخرین بازدیدت راهکار خوبی نیست
جو دالتون🐣:
....
جک دالتون☀️:
....
جو دالتون🐣:
از من چه توقعی داری الان داوش
جو دالتون🐣:
چوب جادومو در بیارم بگم بی بی دی با بی دی بو همه چی درس شه؟
ویلیام دالتون🐰:
واسم مهم نی چه گوهی میخوای بخوری جیمین شی
ویلیام دالتون🐰:
باید درسش کنی اگه بخاطر تو نبود الان مخشو زده بودممم
جو دالتون🐣:
خودتو چی فرز کردییییی
جو دالتون🐣:
طرف دو ساله دنبال جینه هنو نتونسته بیشتر از 5 دقیقه باهاش حرف بزنه بعد تو تو 12 ساعت میخاسی مخشو بزنی
YOU ARE READING
Familiar stranger/Kookjin
Fanfiction•┈᯽═☆ 𑁍~Familiar stranger~𑁍 ☆━᯽┈• جونگکوک داره سال اول دانشگاهشو میگذرونه و دقیقا از همون روز اولی که پاشو تو دانشگاه میذاره روی یکی از سال بالایی هاش کراش میزنه. همیشه تصورش از اون ادم اجتماعی و مهربانی بود ولی وقتی که بالاخره میتونه شمارش رو ب...