اخم ساختگی ایجاد کرد و با ناراحتی که سعی می کرد خیلی واقعی بروزش بده رو به سوهی گفت: اوه عزیزم! تو الان...اوه کام ان اشکال نداره اما می دونی که...
-جئون فاکینگ جونگ کوک خفه شو! هر کی تو رو نشناسه من که تو رو خیلی خوب می شناسم مارمولک.
پس کار کوک راحت تر بود و بدون ذره ای فیلم بازی کردن و صد البته لحن سردی گفت: خب، خوبه که یه دوست دختر ملاحظه گر دارم پس زودتر گورتو از این رستوران گم کن!
کلماتش با تحکم زده میشدن و خیلی خوب خشم مشهود بود.
هان سوهی بی اتلاف وقت از پشت میز رزرو شده بلند شد و گفت: دیدار به جهنم آقای گنگستر!
کوک پوزخندی زد و گفت: حتی اگه بهشت هم برم و تو اونجا باشی سریعا به جهنم تغییر لوکیشن میدم.
هر دو قهقه زدن و سوهی که در حال پاک کردن اشکاش از شدت خنده بود گفت: اما به هر حال به عنوان یه پزشک امیدوارم...
-مرسی سوهی! می دونم که همیشه به عنوان یه دوست هستی و خیلی خوب بخاطر خانواده هامون این رابطه مزخرفو تحمل کردی هر چی باشه تو دوست دختر هوسوک هیونگی!
هان سوهی با بروهای بالا پریده و لبخند شیطونی به طرف خروجی حرکت کرد که همون لحظه موبایل کوک ویبره رفت.
پیام رو باز کرد و محض رضای فاک بی خیال مرد!
"امیدوارم جوری اون رابطه به فاک رفتتونو احیا کنی
که دیگه نخوام تهدیدت کنم"
-با انگشت با من حرف نزن!
-چینجا؟؟! فکر کردی چی پیر مرد خرفت!
با لحن تمسخر امیزی گفت و سریعا زنگی که رو میز بود رو به صدا در اورد.
پیشخدمتی سریعا خودش رو به میز مورد نظر رسوند و با لحنی کاملا مطیعی گفت: در خدمتم قربان!
اخم ریزی بین ابروهای پسر جوان نشست و همون طور که سرش تو موبایل بود گفت: اقای جانگ چی شدن؟؟
پسر با کمال ادب گفت: ایشون نا خوش بودن، من امروز جای ایشون اومدم.
-تا حالا ندیدمت اینجا.
+بله درسته فقط صرفا طی مدتی که ایشون نیستن من در غیابشون اینجا در خدمتتون هستم.
کوک که از مواخذه کردن پسر لذت می برد ادامه داد و با لحن کاملا سردی کلماتشو ادا کرد.
-خودش معرفیت کرده یا از طرف ریاست شروع به کار کردی؟؟
پسر پیشخدمت که کلافه شده بود با حس کلافگی که کمی مشهود بود گفت: خیر ایشون خودشون منو معرفی کردن.
-پس از اقوامشونی درسته؟؟
اما غرور پسر نذاشت بیشتر محکوم به جواب دادن بشه پس با لحن کاملا اروم اما مستحکمی گفت: جناب! من کاملا از حساسیت شما اگاهم و شاید ندونم چه رابطه ای با هوسوکی هیونگ داشتید اما دلیلی برای به اشتراک گذاشتن روابط خانوادگیم نمی بینم .
YOU ARE READING
seven days a week
Fanfictionکاپل: تهکوک، یونمین، نامجین، هوسوک و هان سوهی ژانر: انگست ،کمدی ،کریمینال، دراما، مافیا، رمنس، برشی از زندگی برشی از داستان: تهیونگ بلافاصله با اخم گفت: جئون جونگ کوک ببینم دور و برم می پلکی خودم جنازتو خاک می کنم. کوک همون طور که داشت باسن قشنگشو ن...