صبح وقتی چشماشو باز کرد اول یه فحش به شوگا و بعد یه فحش نثار الارم کرد که مثل دارکوب داشت مغزشو متلاشی می کرد.بلافاصله الارم موبایل رو خاموش کرد و روی تخت نشست.
وات د هل؟؟
اینجا کدوم قبرستونیه؟؟
خاطرات مثل سکانس های فیلم کنار هم چیده شدن و توی ذهنش تصویر اینکه دیشب با یکی توی رستوران بحثش شده بود و از قضا با همون یارو با افراد یکی از گنگ هایی که مورد هدف قرار داده بودنشون جنگیده بود ،توی سرش نقش بست و بعد از اون مغزش یاری نکرد.
با همون باکسری که به پا داشت تصمیم گرفت بره بیرون تا حداقل بدونه تو کدوم گوری دیشب کفنشو پهن کرده که یه زمزمه های اروم و دلنشینی تو سرش طنین انداخت.
به ارومی در اتاقو باز کرد و با قیافه کنجکاوی در حال جست جو برای پیدا کردن اون صدا بود که...
اون واقعا الان تو خونه اون بود؟؟
خدایا بی خیال! الان دقیقا تو خونه اون بود و تو تخت اون؟؟! چی شد الان تو تخت اون خوابیده بود؟؟!
یه نگاه به اتاق انداخت ولی اثری از لباس و چیزی پیدا نکرد و تنها چیزی که نظرشو جلب کرد گازهای پانسمان خونی بودن که پایین تخت افتاده بود و....هولی شت! سر بازوش چی اومده بود؟؟
اما به هر حال میشه گفت که...خدا رو شکر ظاهرا و طبق شواهد دیشب تو اتاق مهمان بوده، اما فاااااااااک اون دیشب دستشو به فنا داده، هر چند چیز مهمی هم نبود و یه خراش سطحی بوده اما به هر حال!
-بیدار شدی ته؟؟
چی شد الان؟؟
ته؟؟!
با اوقات تلخی ابروهاشو باز تو هم کردو گفت: یااااااا تو...تو چطور جرات کردی اسم...وایسا تو حتی اسمم نه بلکه...امروز عجب روزی بشه که به لطف جئون جونگ کوک خان منور شد!
جونگ کوک با لبخند دندون نمایی گفت: هعی مرد! ما الان با هم همکار؟؟ دوست؟؟ نه با کاری که تو دیشب کردی دوست پسر هم محسوب میشیم.
-وات د فااااااااااااااک! دوست پسرو از کجا در اوردی؟
خب...جئون جونگ کوک نمی خواد منکر این بشه که حرص دادن اون خرس لخت لذت نداره.
با خونسردی همون طور که سوسیس ها رو تفت می داد گفت: قطعا دیشب به خوبی یادمه که تو بخاطر قرصی که همراه با الکل دوز بالا به خوردت دادیم تا درد بازوی چاک خوردتو تسکین بدیم منو بوسیدی و...
وی خنده عصبی کردو گفت: با من شوخی نکن جئون! تاوان داره.
جونگ کوک همون طورکه پوزخند می زد گفت: تاوانشو با عاشق شدنم پرداخت کردم جناب کیم!
YOU ARE READING
seven days a week
Fanfictionکاپل: تهکوک، یونمین، نامجین، هوسوک و هان سوهی ژانر: انگست ،کمدی ،کریمینال، دراما، مافیا، رمنس، برشی از زندگی برشی از داستان: تهیونگ بلافاصله با اخم گفت: جئون جونگ کوک ببینم دور و برم می پلکی خودم جنازتو خاک می کنم. کوک همون طور که داشت باسن قشنگشو ن...