Sunday

39 3 0
                                    


-بیا بیا اینو بپوش حوصله ندارم دوباره مریض داری بکنم.

جونگ کوک لباشو غنچه کرد و بعد ابروهاشو تو هم کرد: یااااا من که بچه نیستم.

جیمین ضربه ای به شونش زد و گفت: هستی! همین که دیروز از خونه فرار کردی و منو قال گذاشتی یعنی هنوز بچه ای!

-دیروز نبود و پریروز بود اما خب...اون یعنی زرنگی.

جیمین اخمی کرد و گفت: خیلی زیادی داری با زبون درازت مرز هیونگ و مکنه بودنو زیر سوال می بری. به حرفم گوش کن زبون نفهم.

کوک خنده آرومی کرد و گفت: بابام...

-نه نیومده! 

و بعد با لحن آروم تری زمزمه کرد: ته...تهیونگ چی؟؟

جیمین چشماشو تو حدقه چرخوند و گفت: بی خیال! اونم نیومده. از نظر من انقدری مغرور و خود خواه هست که نیاد.

همون لحظه در اتاق باز شد و یونگی با یه دسته گل بزرگ از گل های آفتابگردون اومد داخل.

جیمین دهن کجی کرد و گفت: بابا بی خیال! تو یه بارم برای من گل نخریدی...اما به هر حال من از گل افتابگردون خوشم نمیاد.

یونگی با لبخند به کیوت بازی جیمین خیره بود و بعد از تموم شدن غر غراش شونه ای بالا انداخت و گفت: وقتی نمی ذاری حرف بزنم همین میشه. کی گفته من پولمو برای این بچه سوسول خرج می کنم. تهیونگ خان ظاهرا پولش زیادی کرده و...

کوک از رو تخت پرید و با لحن شگفت زدش گفت: اونا رو...تهیونگ خریده؟؟

یونگی به نشونه تایید سرشو تکون داد و گفت: می دونی وقتی تهیونگ اون پورشه 911 رو از پارکینگ عزیزش میاره بیرون یعنی چی؟؟...آره معطل گذاشتنش کار خوبی نیست کوک. به خاطر تو بعد از عمری اون ماشینو که از جونشم بیشتر دوسش داره اورده بیرون پس زودتر برو.

جونگ کوک سر از پا نمی شناخت، فقط می خواست زودتر برسه و بپره بغلش و... که مغز گرامی باز بهش نهیب زد: یاااااا احمق! اون نه اعتراف درست درمونی کرده و نه چیزی در ضمن همه اینا فرضیات شوگاس از کجا معلوم بخاطر تو اون ماشینو اورده بیرون و در ضمن شاید یه کاری داشته، بیمارستان هم سر راهش بوده گفته بیاد یه سر بزنه.

بادش خوابید و با همون قدم های آروم و نا امید شده به سمت خروجی بیمارستان رسید.

درسته که امیدش نا امید شده بود اما...کام آن اون الان انقدر خوشتیپ کرده بود؟؟

با همون چشمای گردش به مرد رو به روش که با کت و شلوار مشکی و وضع شیک و پیک به پورشه تکیه داده بود خیره بود که صدایی اونو به زمین بر گردوند.

-جناب! میشه سوار ماشینم بشید؟؟

با در خواست تهیونگ نفسشو داد بیرون و با بلند ترین حالت ممکن قهقه زد جوری که افراد نزدیکشون به اونا خیره شدن.

seven days a weekWhere stories live. Discover now