.6.

604 78 0
                                    

(این پارت کلا مینسونگه )

***
جیسونگ تقریبا ۳ ساعتی بود که جلو آینه وایستاده و داشت به این فکر می‌کرد که قبلیه رو بپوشه یا این بهتره .

" افففف قبلیه بهتر نبود ؟ "

افکارش با خواهر کوچیکترش که مثل گاو خودشو تو اتاق انداخته بود به هم ریخت .

" اوپااا ! مامان صدات میکنه که بری کمکش کنی سفره رو بچینه ... و اینکه گفت باید عجله کنی "

" اوه ... به هر حال اینم خوبه "

بالاخره تصمیم قطعی بر آخرین لباس گرفت و نگاهی به خواهرش که از پایین به بالا و از بالا به پایین بهش نگاه میکرد انداخت .

لیا لباشو به طرف بالا مچاله کرد و لب زد .

" داری میری سر قرار؟ بالاخره برادرم یکی برا خودش پیدا کرده "

جیسونگ چشمی چرخوند و از اتاق بیرون رفت . بوسه ای به گونه مادرش که در حال غذا پختن بود زد و در جواب لبخند اون و حرکت ابروش که بهش می‌فهموند باید سفره بچینه رو گرفت ‌.

خواهر کوچیکه و خواهر بزرگش هم تو مدت کمی به اونا پیوستن و بعد چیدن سفره در کنار هم مشغول شدن.

سوار دوچرخش شده و به طرف کتابخونه ای که مینهو ازش میگفت حرکت کرد .

🐥🐥🐥🐥🐥

جیسونگ با چشاش دنبال پسر قدبلند مو مشکی می‌گشت و وقتی دید به نتیجه نمیرسه تصمیم گرفت یه جا دیگه بشینه که با دستِ رو شونه اش نشسته به پشت برگشت .

" دنبال من میگشتی ؟ "

دستاشو تکون داده و خودشو جمع و جور کرد ‌.

" انگار اینجا یکم زیادی شلوغه ... "

" اوه ، اگه نپسندیدی میتونیم جای دیگه ای بریم "

با خودش فکر کرد که قبول کنه یا نه و حتی اگه قبول کنه کجا میتونن برن . به خاطر آخر هفته بودن همه کتابخونه ها شلوغن طوری که جایی برا نشستن نباشه.

" آخه کجا ؟ "

و با جوابی که شنیده بود شکه شد.

" معمولا اینجا زیاد آدم نمیشه به خاطر همین اینجا دعوتت کردم ولی ... فکر کنم خونه ی یکی از دوتامون بریم بهتره "

ندونست باید چی بگه و کمی منمن کرد که مینهو ادامه داد .

" منظور بدی نداشتم . یعنی فقط اینم یکی از گزینه ها بود . نمیخوای نری- "

" اگه خونه تو خالیه میتونیم بریم . خونه من یکم مشکل میشه ..."

مینهو اول از نصفه موندن حرفش شکه شد و بعد با چیزی که شنید گفت

" البته . پس بریم خونه من "

لبخندی زده و باهم به طرف در خروجی حرکت کردن

" چیزه ، من با دوچرخم اومدم ولی ... "

No Rules | HyunlixWhere stories live. Discover now