سه هفته بعد
گروه :حضرت لیکس و حرمش
Yuqi
مرتیکه ی عوضی
Jisung
موافقم
Yuqi
کصکش طوری سوال گرفته که ...
ببین !
نشسته
برگه خالی گذاشته جلوش
دستشو وارد کونش کرده
سوالا رو برداشته
گذاشته رو کاغذ
...
لعنتی ، چی دارم میگمJeongin
چه دروغی بگم
حتی برای منم سخت بودYuqi
بیا
اگه این بشر هم نتونسته حلش کنه
منو نگیرین که میرم بکنمشJisung
یااااااا جونگیییی
اونقدر ورجه وورجه کردم پیشت که تقلب بدی بهم
چرا ندادیییی
😭😭😭Jeongin
عنتر چون خودم داشتم حل میکردم هنوز
چرا ده دیقه از امتحان نگذشته برگه ی خالی میزاری تو دستمJisung
ولی جونگی من بهت لگد زدم تو هم واکنشی نشون ندادی
فکر کردم قرار نیست برسونی
به خاطر اون اسممو تو برگه نوشتم برگردونم به استاد...Jeongin
گاو
Jisung
یااا اف الان میشینم همینجا زار میزنم
آدم یه خبری میده که هنوز دارم حل میکنم ، وایساJeongin
آره جون عمت
استاد خجالت نمیکشید میومد رو برگه مینشست بعد تو میگی که خبر میدادیJisung
اوه ، راست میگی
وقتی برگه خالی رو تحویلش دادم یه نگاهی انداخت
امتحان به یه ورم بود ولی اون نگاه...Yuqi
درک میکنم پسر
به هر حال ، دیگه نمیخوام چیزی درباره ریاضی بشنوم
ببندین بسهJisung
موافقم🤗
Yuqi
جدا از اینا
اون فلیکس احمق دوباره کجا گم شده؟Jeongin
امتحانا که تموم شده
قطعا بدو بدو رفته پیش استاد جونشFelix
ریدم تو دهن این ریاضی
مرتیکه مثل کیر سیخ کرده سوالا رو رو برگه
تو روحشYuqi
بالاخره تشریف فرما شدین حضرت لیکس
Felix
خیلی عصبیم
دست و پام میلرزهJisung
به استاد جونت پیام بده اون آرومت میکنه🤗
YOU ARE READING
No Rules | Hyunlix
Fanfictionاستاد ، واقعا میخواستم ریکشنتونو ببینم وقتی که بفهمین هر روز با تصور شما چیکارا میکنم