Felix :
همگی تو اتاق جیسونگ با تکالیف تو جنگ بوده ، از طرفی خوراکی هایی که مامان جیسونگ میآوردو میخوردیم و از طرفی هم چیزایی که تو گوشی میدیدیم به هم نشون میدادیم.
البته یکی هم این وسط هست که کاملا تمرکزشو رو درس گذاشته . نه باهامون حرف میزنه و نه گوشیو نگاه میکنه . فقط سعی در حل کردن سوالات ریاضی جلوشو داره و سوالیم که بلد نیست به جای پرسیدن از ما عکسشو برا یکی تو گوشی میفرسته .
انگار از ما کلا نا امید شده . راستش ما هم دیگه از خودمون نا امید شدیم . امسال کسی بخواد درست حسابی آزمونا رو قبول شه جونگینه . جدا همه چیو کنار گذاشته و مثل خر میخونه .
کم کم احساس کردم حوصلم داره سر میره ، گوشیو گوشه ای پرت کرده و رو تخت درااااز کشیدم .
عروسک پشمالو تقریبا گنده ای که رو سرم افتادو برداشتم و جلو صورتم نگهش داشتم ." گربه اس ؟ واقعا تو بدجور خودتو به مینهو باختی "
با حرف زدنم جیسونگ زود عروسکو ازم گرفته و اخم کرد . فکر کنم چیزی پیدا کردم که یکم سرگرمم کنه .
" چه ربطی داره ؟ مینهو نیست که این "
" پس چیه "
" گربه "
صورتمو مچاله کرده و نگاه ' جدی ؟ ' بهش انداختم که شونه هاشو بالا انداخت و عروسکو تو قفسه کتاباش گذاشت .
" باشه باشه ، فهمیدیم عاشقی "
" اونجور چیزی گفتم ؟ "
" من چیزی که باید رو فهمیدم گلم "
وقتی شروع به اذیت کردنش کردم ؛ با جیسونگی که هر لحظه قرمز تر میشد سرگرم شده بودم . اما جوابی بهم نداد و منم بیخیالش شده و به طرف جونگین رفتم . سرمو تو گوشیش کردم که صدای اعتراضش بلند شد .
" نه لیکس "
" چی نه "
" میبینی که دارم درس میخونم . جرعت نکن چیزی که تو سرته رو انجام بدی "
ناامیدانه عقب کشیدم و سرمو تو یکی از بالشتا فرو بردم . چرا دوتاشونم اینقدر حوصله سر برن .
" اگه خیلی حوصلت سر رفته به استاد جونت پیام بده"
با پیشنهادی که جونگین داد زود بلند شدم و با هیجان گوشیمو برداشتم.
" منطقتو ببوسم جونگین "
گوشیو باز کرده تو صفحه چت رفتم و انگشتامو رو کیبورد حرکت دادم .
🐣🐣🐣🐣🐣🐣🐣🐣🐣🐣🐣🐣🐣🐣🐣
Known
من میگم که
این آخر هفته زود بگذره
تا شمارو ببینم
شما هم میخواین ؟
YOU ARE READING
No Rules | Hyunlix
Fanfictionاستاد ، واقعا میخواستم ریکشنتونو ببینم وقتی که بفهمین هر روز با تصور شما چیکارا میکنم