.10.

747 106 36
                                    

Felix :

همگی تو اتاق جیسونگ با تکالیف تو جنگ بوده ، از طرفی خوراکی هایی که مامان جیسونگ می‌آوردو میخوردیم و از طرفی هم چیزایی که تو گوشی می‌دیدیم به هم نشون می‌دادیم.

البته یکی هم این وسط هست که کاملا تمرکزشو رو درس گذاشته . نه باهامون حرف میزنه و نه گوشیو نگاه می‌کنه ‌. فقط سعی در حل کردن سوالات ریاضی جلوشو داره و سوالیم که بلد نیست به جای پرسیدن از ما عکسشو برا یکی تو گوشی میفرسته .

انگار از ما کلا نا امید شده . راستش ما هم دیگه از خودمون نا امید شدیم ‌‌. امسال کسی بخواد درست حسابی آزمونا رو قبول شه جونگینه . جدا همه چیو کنار گذاشته و مثل خر میخونه .

کم کم احساس کردم حوصلم داره سر میره ، گوشیو گوشه ای پرت کرده و رو تخت درااااز کشیدم .
عروسک پشمالو تقریبا گنده ای که رو سرم افتادو برداشتم و جلو صورتم نگهش داشتم .

" گربه اس ؟ واقعا تو بدجور خودتو به مینهو باختی "

با حرف زدنم جیسونگ زود عروسکو ازم گرفته و اخم کرد . فکر کنم چیزی پیدا کردم که یکم سرگرمم کنه .

" چه ربطی داره ؟ مینهو نیست که این "

" پس چیه "

" گربه "

صورتمو مچاله کرده و نگاه ' جدی ؟ ' بهش انداختم که شونه هاشو بالا انداخت و عروسکو تو قفسه کتاباش گذاشت .

" باشه باشه ، فهمیدیم عاشقی "

" اونجور چیزی گفتم ؟ "

" من چیزی که باید رو فهمیدم گلم "

وقتی شروع به اذیت کردنش کردم ؛ با جیسونگی که هر لحظه قرمز تر میشد سرگرم شده بودم . اما جوابی بهم نداد و منم بیخیالش شده و به طرف جونگین رفتم . سرمو تو گوشیش کردم که صدای اعتراضش بلند شد .

" نه لیکس "

" چی نه "

" میبینی که دارم درس میخونم . جرعت نکن چیزی که تو سرته رو انجام بدی "

ناامیدانه عقب کشیدم و سرمو تو یکی از بالشتا فرو بردم . چرا دوتاشونم اینقدر حوصله سر برن .

" اگه خیلی حوصلت سر رفته به استاد جونت پیام بده"

با پیشنهادی که جونگین داد زود بلند شدم و با هیجان گوشیمو برداشتم.

" منطقتو ببوسم جونگین "

گوشیو باز کرده تو صفحه چت رفتم و انگشتامو رو کیبورد حرکت دادم .

🐣🐣🐣🐣🐣🐣🐣🐣🐣🐣🐣🐣🐣🐣🐣

Known

من میگم که
این آخر هفته زود بگذره
تا شمارو ببینم
شما هم میخواین ؟

No Rules | HyunlixWhere stories live. Discover now