" هیونگ ... تو احمقی؟"
تو سالن بزرگ ، قهوه های تو دستمون تا نصف پایین اومده ، از طرفی اونارو جرعه جرعه میخوردیم و از طرفی دیگه به مشاوره های جونگوون گوش میدادم.
فکر کردم که مشکلی نباشه تا موضوعات مربوط به فلیکس رو براش تعریف کنم . پس همشونو با جزئیات_تقریبا همشونو _ گفتم . حالا هم با فحش هایی که نسیبم میکرد نگاه بدی بهش انداختم.
" چی ؟ یعنی اصلا به اینکه اون بچه چه حسی قراره داشته باشه فکر نکردی ؟"
" چی؟"
نفس کلافه ای کشیده و با انگشتش وسط پیشونیم کوبید.
" کاری که کردی دیگه لعنتی "
ابروهامو تو هم کشیده ، دستمو به سمت سرم بردم و به حرف هاش فکر کردم.
" هیونگ ، جات بودم به لبای اون پسره میچسبیدم و دیگه هیچ وقت ولشون نمیکردم "
وقتی ابروهامو بالا برده و بهش نگاه کردم جملشو عوض کرد.
" البته اگه کار احمقانه ای مثل تو نکرده بودم "
چشم غره ای رفته و بدون دادن هیچ جواب شروع به نگاه کردن اطراف کردم . حرف زدن با جونگوون به جای اینکه راحتم کنه استرس بیشتری بهم داد.حتی الان میتونم قسم بخورم که بند بند وجودم احساس با گناه بودن میکنه.
"به هر حال ... اتفاقیه که افتاده ، نمیشه کاریش کرد "
با تکون دادن سریع سرم به دو نشونه ی آره ، کمرمو نوازش کرد و لبخندی زد.
" هیونگ عزیزم.اگه واقعا اون بچه رو میخوای برو مثل آدم ازش عذر خواهی کن "
اخم کرده ، برای گفتن حرفی دهنمو باز کردم که به جملش ادامه داد و با انگشتش دهنمو بست .
" ها نه ولی اگه میگی من از اونجایی که امبلی بیش نیستم نمیتونم برم عذر خواهی کنم . همینجوری میمونی از دور نگاش کنی "
" امبل اینا؟ این حرکات یعنی چه؟"
" نقطه ای که باید توجه کنی اون نیست "
لب پایینمو گاز گرفته و شروع به فکر کردن به تک تک جمله های جونگوون کردم . حق داره . چاره دیگه ندارم .
" اینم بگم ، این موضوع رو طوری نبین که مجبور باشی انجامش بدی . اگه از ته دلت همچین چیزی نمیخوای پس بهتره انجامش ندی ."
سرمو تکون دادم و قهوه تو دستم که دیگه سرد شده بود سر کشیده ، آروم از رو مبلی که نشسته بودم پاشدم.انگار حرف زدن با جونگوون بعضی چیزارو برام مشخص کرد.فکر کنم دیگه وقتشه که نسبت به خودم صادق باشم ...
●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●
Felix
YOU ARE READING
No Rules | Hyunlix
Fanfictionاستاد ، واقعا میخواستم ریکشنتونو ببینم وقتی که بفهمین هر روز با تصور شما چیکارا میکنم