Hyunjin:
با بی خوابی ای که از دیشب داشتم کل روز در حال چرت زدن بودم ، تو کلاسا، زنگ تفریح، ساعت های خالیم ، همشون ...
ولی با خبری که چند دقیقه پیش از اداره اومد ، کلاس 11-C این زنگ درس نداره پس برای حضور غیاب و غیره وارد کلاس شدم.
صداها کم شدن و با سرزنش کوتاهم دیگه هیچ صدایی شنیده نمیشد .همه گوشی های تو دستشونو خاموش میکردن و هدفون ها هم درمیاوردن .
راستش همیشه به خودم افتخار میکنم که تونستم اینقدر رو دانش آموزام تاثیر بذارم . از همون سال های اول تدریسم میخواستم معلمی باشم که همه ، هم دوسش دارن و هم ازش میترسن .
البته که به دست آوردن این زیاد سخت نبود . من ۵ ساله تو این مدرسه ام و تو همه ی این ۵ سال همیشه دانش آموزان رفتاری که میخواستم رو باهام داشتن. ولی یکی هست که رفتارش برخلاف میلمه.
نمیدونم کیه . ولی هرکاری که دوست داره رو میکنه و قطعا این خیلی اعصابمو خورد کرده . حرف زدنش جوری که انگار همه ضعف هامو میدونه یه اعصاب خورد کنی دیگست . چون ... اون واقعا هم میدونه .
یه دانش آموزی که حتی ندونه باید چطور رفتاری نسبت به معلمش داشته باشه به قدری اعتماد به نفس داره ... این اعتمادی که به خودش داره منو دیوونه کرده .
قطعا خیلی دوست داره با مرز های زندگیم بازی کنه. ولی متاسفانه من واقعا از این متنفرم .
قبلا بهش گفتم که علاقه ای به مردا ندارم و اصلا توجهمو جلب نمیکنن ، ولی خب ... آره این تماما یه دروغه . اگه واقعا مردا رو دوست نداشتم از خیلی وقت پیش بلاکش کرده و گفته بودم دوست دختر دارم . اما جرعت اون کنجکاوم کرد و مانع این شد که بلاکش کنم.
به خاطر همین تصمیم گرفتم تا وقتی که پیداش کنم این چرت و پرتا رو تحمل کنم و الانم که تو کلاس همین دانش آموزم .
باید پیدا کردن اون، تو یه کلاس ۴۰ نفره به اندازه کافی وقتمو بگیره ولی الان که بیشتر دقت میکنم . نه ، اونقدرام سخت نیست که فکر میکردم.همین الانشم چند نفری تو ذهنم بودن . حتی یکیشون بین کسایی که بهشون شک کردم خیلی نزدیکتر بود .
پس تصمیم گرفتم یکم اذیتش کنم تا حدسیاتم حتمی بشه . مگه همیشه قراره اون تفریح کنه ؟با نشستنم رو صندلی معلم متوجه این شدم که اونم کاملا به صورت تصادفی جلوم نشسته . وقتی یکم بررسیش کردم برعکس گرفتن کتاب آخرین ضایع بازی ای میتونست باشه که انجام میده .
این آخرین کاری کرد همه ی حدسیاتم رو تایید کرده بود . حتی با عکس هایی که فرستاده هم میتونم تشخیصش بدم ؛ چون الان هر چقدر که بیشتر به بدنش دقت میکنم بیشتر شبیه اون عکسا میشه .
اهم اهم ... خیله خب هیونجین حالا آرامش خودتو حفظ کن که وسط کلاس نرینی به همه چی .
YOU ARE READING
No Rules | Hyunlix
Fanfictionاستاد ، واقعا میخواستم ریکشنتونو ببینم وقتی که بفهمین هر روز با تصور شما چیکارا میکنم