last part

809 87 2
                                    

جیمین با ذوق سعی کرد بدوه و خودش رو به تهیونگ برسونه تا تبریک بگه.

با صدای فریاد یونگی چشمی چرخوند.

- جیمین ! آروم راه برو اگه بیوفتی چی.

خب یونگی خیلی نگران همسرش بود چون که اون الان تو ماه پنجمش بود.

جیمین دست های تهیونگ گرفت و با ذوق گفت:

- به این زوج تازه ازدواج  کرده که سه بچه دارن تبریک میگم.

تهیونگ ریز خندید.

+ ممنون جیمینی.

نامجون و جین درحالی که یون در بغل جین بود و هانول چسبیده به نامجون به اونها پیوستند.

نامجون پاکت رو به تهیونگ داد و تهیونگ با تعجب نگاه می‌کرد.

- این هدیه عروسی شماست

کوک متعجب به هیونگش خیره شد و تهیونگ با باز کردن پاکت با بلیط هایی برای سفر به سوئیس مواجه شد.

با ذوق ناموجون رو بغل کرد.

+ مرسی هیونگگگگ! اما... بچه ها چی؟

اینبار جین جلو اومد و لبخند زد.

- ما اینجاییم نگران نباش... این فقط چند روزه!

- آره تهیونگ برو و لذت ببر.

تهیونگ با تشکر به همه اون ها نگاه کرد.

اون حالا میتونست به ماه عسلش بره اونم بعد ۵ سال.

کم کم مراسم به پایان رسید و تهیونگ و کوک هر دو بعد از خداحافظی با هیونگاشون و بچه ها سوار جت شدند و آماده شدندبرای رفتن به سوئیس.

تهیونگ برای نوزادش کمی نگران بوداما با فکر کردن به ماه عسلش هم هیجان زده میشد.

حالا بعد از چند ساعت پرواز و عروسی تهیونگ داشت از منظره کوه و برف لذت می‌برد.

کوک بعد از چند دقیقه از حموم بیرون اومد و تهیونگ روی دید که در بالکن ایستاده.

از پشت بهش نزدیک شد و در آغوش گرفتش.

+ خیلی زیباست نه؟

کوک گردنش رو بوسید و زمزمه کرد.

_ نه بیشتر از تو.

+ کوک بچه نباش.

_ نه فرشته این بچه بودن نیست... تو بهتر از هر چیزی هستی.

تهیونگ خندید و به سمت مردش برگشت و دست هاش رو دور گردنش حلقه کرد.

+ و تو خوشتیپ ترین و جذاب ترین مرد زندگی من هستی.

_ دوست دارم تهیونگ.

+ من هم دوست دارم.

سر هاشون به هم نزدیک شد و کوک لب های زیبای دلبرکش رو  به دندون گرفت.

𝘠𝘰𝘶 𝘢𝘳𝘦 𝘮𝘪𝘯𝘦Where stories live. Discover now