Pt.2

22 6 0
                                    

- تعداد گناهکاران امروز به هفتاد و نه نفر رسید. این بیشترین تعداد گزارش شده از گناهکاران است. مسیح ما را بیامرزد ...

دونگهیوک با عصبانیت تلوزیون را خاموش کرد و داخل اتاقش رفت.

- گناهکار! چه چرت و پرتایی! گناهکار شما احمقایی هستین که نمی‌دونین دارین چیکار می‌کنین!

پسر موخرمایی در را محکم بست و پشت بند آن صدای بلند اعتراض مادرش به گوش رسید. با حرص و عصبانیت روی تخت نشست و به قاب‌عکس‌هایی که روی میز کنار تختش بود خیره شد. در یکی از عکس‌ها، شش پسر بچه با یک پسر بزرگتر به چشم می‌خوردند. دو تا از بچه‌ها روی نیمکت پارک ایستاده بودند و آن که رنگ پوستش الهی‌تر بود دستش را دور گردن پسر ریز‌نقش انداخته بود. آن دو نفر دونگهیوک و بهترین دوستش، رنجون بودند.

چهار تای دیگر پایین نیمکت نشسته بودند و هر چهار نفر رو به دوربین علامت وی را نشان می‌دادند. به ترتیب نشستنشان از چپ جیسونگ، جمین، جنو و چنلو بودند. جیسونگ که کوچک‌ترین فرد جمعشان بود برادرش را بغل کرده بود و جنو و چنلو در حالی که موهای یکدیگر را چنگ زده بودند، رو به دوربین می‌خندیدند.

پسر بزرگتر که قرار نبود در عکس بیوفتد با شمایل تار، کمی آن‌طرف‌تر به‌شان لبخند می‌زد. آن شمایل تار، هندری بود.

دونگهیوک لبخند تلخی زد. از این جمع شش نفره، دو نفر ترکش کرده بودند و دو نفر دیگر قرار بود به زودی این کار را بکنند.

لبخند دونگهیوک خشک شد. به پشت روی تخت خوابید. این کشت و کشتار دقیقا از چه سالی شروع شد؟ دقیق نمی‌دانست. سال دو هزار و هشتاد و شش؟ یا هفت؟

تقریبا چهار سال پیش مردم شروع کردند به مردن.  یک روز خوابیدند و روز بعد از خواب بیدار نشدند. بعد خانواده‌هایشان شروع کردند به مردن، مرگ یک عضو از خانواده کافی بود تا تمام نسل آن خانواده جوری از روی زمین پاک شود که انگار هرگز روی زمین وجود نداشته‌اند. به طور میانگین، یک هفته لازم بود تا یک خانواده‌ی چهار نفره زیر خاک بروند.

این مرگ‌های طبیعی عجیب بدون هیچ دلیل خاصی ادامه پیدا کرد. عده‌ای سعی کردند شب‌ها نخوابند اما از بی‌خوابی مردند. بعدها مردم وقتی در خیابان راه می‌رفتند ناگهان روی زمین می‌افتادند و می‌مردند. بعدها تصادفات درون شهری و برون شهری به طور چشم‌گیری افزایش پیدا کرد، بعد از آن آنفولانزای پرندگان و خوک‌ها همه جا شیوع پیدا کرد، پس از آن آمار خودکشی بالا رفت و خیلی اتفاقات دیگر که منجر به مرگ گسترده‌ی مردم شد.

در سال‌های ابتدایی هفته‌ای هفتاد نفر می‌مردند ولی این روز‌ها روزانه هفتاد نفر در شهر کوچک دونگهیوک می‌میرند.

حالا پدربزرگ رنجون مرده بود.

سال ۲۰۹۰ برای لی دونگهیوک بدترین سال ممکن بود.

____________________

اوقات خوبی داشته باشین.💚

SINNERS | markhyukWhere stories live. Discover now