"الو؟ جهنم؟"
"سلام هیوک! باهام آشتی کردی؟"
"قهر نبودم.""تو تلفنو روی من و هندری قطع کردی."
"حالا هر چی.""میدونم خیلی بده ولی باید باهاش کنار بیای."
"با مرگ تو؟""فعلا فقط بابابزرگم ریق رحمتو سر کشیده پسر."
"خودکشی کن.""به توام میگن دوست؟"
"چیه نکنه دلت میخواد توام به جمع اونایی بپیوندی که با کوهی از گناه عزرائیل به فاک میدتشون؟!""حالا چرا عصبانی میشی بیب؟"
"چون احمقی! اینجوری مراسم آبرومند برات نمیگیرن!""ما قبلا درمورد این حرف زدیم! اینکه مردم دلیل روز به روز مردنشونو 'گناهکار بودن' میدونن مسخرهست! اگر یه نفر خودکشی کنه قبول کرده که گناهکاره."
"من میدونم ولی دولت چی؟ اونا نمیفهمن.""تو نگران مراسم منی؟ شات د فاک اپ بیب میدونم به یه ورتم نیست."
"تو هیچی نمیدونی."بوووق
___________________
اوقات خوبی داشته باشین💚
YOU ARE READING
SINNERS | markhyuk
Fanfiction"- هی ماه کوچولو ... پرسیدی من کیم؟ خب ... یه فرشتهی مرگ!" در سال ۲۰۹۰ مرگ مانند یک بیماری مسری میماند. در همین دوران است که دونگهیوک نوزده ساله فرشتهی مرگ را ملاقات میکند. ژانر: درام، فانتزی 🍭 این کار دومین کار از مجموعه داستانهای کوتاه فرشته...