♦01♦

353 60 117
                                    

♦Υψος~•♦

22 مورد جنایت در طی یک روز.
22 مورد جنایت ' فقط ' در طی یک روز.
22 مورد جنایت که به طور متوسط، عمده‌ترین اونهارو قتل و تجاوز جنسی پوشش میداد.
22 مورد جنایت تو شهری که مردم زمانی اون رو به نام ' شهر ارواح ' میشناختن.

شهر ارواحی که تا همین چندسال گذشته، بخاطر فقر زیاد و نبود منابع مالی، کاملا ورشکسته شد و مردمانش به ایالت‌های دیگه‌ای در نزدیکی همینجا کوچ کرده بودن.
ولی فقط چندسال کوتاه این ایالت به خودش رنگ خانه‌های بی‌سکنه و کوچه محله‌های سوت و کور رو بخاطر ورشکستگی های متعدد دید.

چون دقیقا با صنعت ایالت‌های همسایه و همچنین شهردار و کلانترِ به ظاهر خیرخواه و زحمتکش، شروع به تلاش برای مبارزه با ورشکستی کردن و دوباره این شهر کوچیک رونق گرفت.
البته تا وقتی که برچسبِ بدترین و خلافکارانه‌ترین ایالت آمریکا بهش نخورده بود!

" هی مرد ، جایی که میریم نیاز به هیجان داره نه اون کُت و شلوار شق و رق و کراوات رسمی که تو پوشیدی! "

پسر آسیایی همیشه انقدر پرحرف نبود ولی برای امشب به طرز عجیبی دلش میخواست رو مخ یه نفر بره و چه کسی بهتر از آدمِ دسته راست و همیشه گوش به فرمانِ پدرش میتونست برای اینکار مناسب‌تر باشه؟!
مطمئنا هیچکس دلش نمیخواست هدف تیکه‌های چرت و پرت و مسخره‌ی یونگ‌گوک باشه البته این تا زمانی صدق میکرد که بقیه از پر پول بودن جیب طلاییش خبر نداشته باشن!
اونوقت بود که هزاران همدم برای اراجیف‌هاش پیدا میشد و البته که اونها بیشتر همدم پولها و لباس‌های مارک‌دار و حتی ماشین مدل‌ بالاش میشدن، نه خودِ واقعیش.

" من رو دقیقا از وسط اتاق پدرت ، حین انجام ظیفه بیرون کشیدی و حالا میگی چرا لباس‌هام مثل تو انقد مزخرف و جلف نیست و مربوط به کارمه؟! "

مشخص بود مردی که مورد هدف اراجیفهای یونگ‌گوک قرار گرفته، چندان حوصله‌ نداره از اونجایی که اصلا دلش نمیخواست با پسر رئیس_ یا همون یونگ‌گوکِ وراج_ به جایی برای تخلیه هیجاناتِ خودشون برن؛
ولی مثل اینکه این قضیه چندان برای پسرک پرحرف با موهای به هم ریخته و کاملا پرکلاغی، مهم نبود.

اونها همین حالا هم با وجود قیافه‌ی عبوس و اخم‌های در هم رفته‌ی مرد کناری، تو ماشینی نشسته بودن که یونگ‌گوک راننده‌ش بود و قرار بود به مقصدی در خیابان مک کینلی برسن.
یونگ‌گوک نمیدونست دقیقا مرد بغل دستش چرا انقدر عاشق شغلشه!
حتی نمیدونست بعد این همه سال دوستی، چرا باید کشته مرده‌ی کاری باشه که براش انقدر ممکنه خطرناک باشه و با جونش بازی کنه؟!
حقیقتا تو زندگیش فکر میکرد فقط خودش به واسطه‌ی مسابقات خیابونی، انقدر تخم داره که با وجود چندین بار گرفته شدنش توسط پلیس و جرایم سنگین و علی الخصوص تصادفات پی در پی، جون سالم به در برده و انقدر حرفه‌ش رو دوست داره.

♦Mourning for Icarus♦Donde viven las historias. Descúbrelo ahora