χρυσαφένιος
♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️
بازداشتگاه Third Avenue اکثرا پاتوق عدهای خلافکار بود که شاید آزادیشون به ساعت نمیکشید و بازم پذیرای همون مهمونهای ناخوانده با سر و وضعهای به هم ریخته و کتک خورده از زیر دست پلیسهای مرکزیِ دیترویت بودن.
صادقانه دیترویت با تمامِ ابهتی که بخاطر ورشکستگیِ صنعت خودروسازیهاش تو دههی گذشته شد، چندسال بود که تقریبا بفاک رفته و آشفته به نظر میرسید ولی با تمام اینها، هیچکس نمیدونست چرا این نقطه از ایالت مشینگان هیچوقت قرار نیست درست بشه و مردمانش تا حدی روی نرمال خودشون رو نشون بدن.حالا که بازداشتگاه به روال خودش ادامه میداد و تقریبا شلوغ و پر از هرج و مرج افراد بی مغز و شاید قاتل بود، پذیرای دو نفر دیگه هم بود.
دونفری که به تازگی پاشون به بازداشتگاه مرکزی باز شده و تو سلول 4 در 4 با هم گیر افتاده بودن.برخلاف چهرهی بیحوصلهی مرد مو مشکی، نیشخند رو مخ و نگاههای زنندهی سوکجین گویای گستاخیش بود.
جوری که با ناخنهای تقریبا بلند و فرم دیدهش روی میلهی سیاه رنگی که بهش تکیه داده بود، ریتمیک ضرب گرفته بود بیشتر باعث میشد اعصاب نامجون داغون بشه ولی کی این وسط میخواست کم بیاره؟!
البته که هیچکدوم قصد نداشتن به روی هم بیارن علیالخصوص سوکجینِ زخمی که هر بار بیشتر ناخنهاش رو روی میلهها میخراشید و نگاههاش رنگ تهدید میگرفتن.
نامجون نمیدونست چرا مرد بغل دستش به جای درد کشیدن از زخمهایی که هنوز سر نسبته بودن و پانسمان نشدن، ناله نمیکنه و ناراضی نیست!
ممکنه که زخمهاش اصلا وجود خارجی نداشته باشن و همهش یه دسیسه بوده باشه؟!
آه..
حس میکرد باید اون شمهی بادیگاردیش رو فعلا خفه کنه چون زیاد حوصلهش رو نداشت.
ثانیههای کوتاهی کنار هم تو یه سلول منفور و کثیف افتاده بودن و نامجون تنها به این فکر بودن که چطور از اینجا بیرون بزنه و دردسر بیشتری برای رئیسش به وجود نیاره.
درحال حاضر برای جین به نظر اصلا اهمیت نداشت که چه کسی یا چطور قراره از اینجا بیرون بیاد ولی برای نامجون اهمیت داشت.
بودنش اینجا ننگ بود.
یه ننگ لعنت شده که باعث و بانیش فقط مرد طلایی رنگِ کنارش بود." کسی رو داری بیاد دنبالت؟ "
البته که داشت!
ولی دلش نمیخواست با کسی حرف بزنه و یا بحث کنه که بودنش تو این سلول رو باعث شده بود و حالا هم با پر رویی تمام سرصحبت رو باز میکرد.
یونگکوگ بالاخره متوجه میشد که کجاست البته امیدوار بود هیچوقت به گوشِ پدر یونگ نرسه که نامجون تو چه مخمصهای گیر افتاده.
هرچند برای نامجون نشستن روی زمین سرد، چرک و بد بوی سلول بازداشتگاه چیز خاصی نبود چرا که یه مدت توی همچین جایی روزهای سختی رو گذرونده بود که لحظه به لحظهش براش گرون تموم شد.
![](https://img.wattpad.com/cover/351717731-288-k992753.jpg)
ESTÁS LEYENDO
♦Mourning for Icarus♦
Acción♦+ فقط بسپارش به آبیِ بیانتهای اقیانوس و بعد یه دم عمیق از تمومِ آرامشی که هیچوقت درکش نکردیم♦ ژانر : اکشن، دارمسیاسی، اسمات ♦ کاپل: نامجین♦ نویسنده: نانا♦ وضعیت اپ: درحال اپ♦ سه شنبه ها..