Φυλακές Μίνωαςزندان مینوس
♦♦♦♦♦♦♦♦♦
با سر و صدای محو از پنجرهی اتاق و گاهی باز و بسته شدن درب سوییتهای بغلی که خدمتکارها برای نظافتشون در تکاپو بودن، میتونست تایم روز رو حدس بزنه.
هرچند چشمهاش بسته بود و مدیر هتل رو بخاطر پرده نداشتن ویوی شیشهای شهر فحش میداد ولی یک گوشه از ذهنش بهش تشر میزد که چطور ممکنه همچین ویوی عالی و لاکچریای پرده داشته باشه؟!به هرحال معمارها باید برای پرتوهای خورشید اول صبح که به تخم چشم میتابید و خواب رو به هم میریخت، یک فکری میکردن!
سری تکون داد و با دو دست، صورت پف کرده از خوابش رو مالید.
چشمهاش انگار که به هم چسبیده بودن و وقتی تنها یکم تونست از بینشون دنیای رنگی و تاری رو دید بزنه، صدای زنگ بلند موبایلش باعث شد از جا بپره و بیشتر چشمهای کشیدهش رو باز کنه." فاک! چه بد موقع "
زیرلب زمزمه کرد درحالی که با هول و ولا دنبال صدا میگشت و ملحفههای سیاه رنگ تخت رو بیشتر به هم میریخت تا موبایل نفرین شدهش رو زودتر پیدا کنه.
وقتی بلاخره بعد سه یا چهاربار تکرار زنگ تونست اون رو جایی بین لبه تشک و دیوار درحال فرود اومدن پیدا کنه، سریع بهش چنگ زد و آیکون سبز رو لمس کرد." لش مرگت معلوم هست کدوم گوری هستی؟! "
صدای بلند مینهو توی سرش پیچید و این نامجون بود که با حالت بیتفاوتش بدن بزرگش رو دوباره روی تشک تخت پرت کرد و و قیژ قیژ فنر های تخت رو به صدا در آورد.
همچنان اون جسم ظریف و دلبرانه که خودش رو تا جایی که تونسته بود به لبهی تشک رسونده بود و پشت بهش خوابیده بود، در کنارش حضور داشت.
از این زاویه، دیدن خط بلند کمر سوکجین از بالا تا پایین، دقیقا جایی محو میشد که به لپهای باسن تپلش میرسید و چشمهای تار نامجون بخاطرش برق کوچیکی زد." من توی westin هستم "
صادقانه و بدون هیچ تعصب و پنهون کاریای زمزمه کرد و از چشمش پنهون نموند که پهلوی سوکجین تکون ریزی خورد و لغزید.
احتمالا بخاطر صدای زنگ تا حدی از عالم خواب هوشیار شده بود." بازم اونجا؟! آقای بنگ بدجور داره دنبالت میگرده زودتر برگرد. "
مینهو عادت به زنگ زدن نداشت حتی وقتی توی بدترین شرایط گیر میاوفتادن هم سعی میکرد به کسی زنگ نزنه و خودش سراغش بره.
اما مثل اینکه اینبار از خونه دراومدن نامجون خیلی برای بنگ گرون تموم شده بود که بادیگارد دوم مجبور به اینکار شده بود." خبری شده؟ "
دور و اطراف بنگ پیچیدن یعنی هر روز هفته و هر 24 ساعت، پر از خبر و اتفاق!.
مثل اینکه استراحت برای امثال بنگ و افرداش هیچ معنایی نداشته باشه و همیشه باید آماده به کار و منتظر باشن.
درک نمیکرد که چرا نمیتونست یک روز مرخصی داشته باشه هرچند حقوق و مزایایی که بنگ بهش اختصاص داده بود کم نبود و میتونست همزمان 5 تا خانواده رو سیر کنه، جدا از اینکه با خود رئیسش زندگی میکرد و ماشینهای اون رو میروند، خبری از اجاره خونه و این مشکلات نبود.
ولی درهرحال وقتی به بدن برهنه و شیری رنگ سوکجینِ بیپروا و تخس نگاه میکرد؛ دلش میخواست دوباره این آرامش وجود داشته باشه حتی به غلط.
حتی اگه این آرامش کذایی و دوامش تنها یک شب بود.
نامجون حس میکرد به این حال و هوای یهویی از عمارت بیرون زدن و فقط خوابیدن تا صبح پیش یک نفر، احتیاج داره.
چیزی که به جرعت میتونست بگه هیچوقت تجربه نکرده و با نزدیک 28 سال سن، انقدر دست نخورده باقی مونده!

ESTÁS LEYENDO
♦Mourning for Icarus♦
Acción♦+ فقط بسپارش به آبیِ بیانتهای اقیانوس و بعد یه دم عمیق از تمومِ آرامشی که هیچوقت درکش نکردیم♦ ژانر : اکشن، دارمسیاسی، اسمات ♦ کاپل: نامجین♦ نویسنده: نانا♦ وضعیت اپ: درحال اپ♦ سه شنبه ها..