در باز شد و یونجون سرشو از تو برگه ها دراورد به رو به روش نگاه کرد..
حس کرد چشماش سیاه سفید میبینه..چند بار پلک زد و خودکارو زمین گذاشت و با دراوردن عینکش چشماشو مالید..
=صدبار گفتم انقد سرتو نکن تو برگه ها برای همین چشمات سیاهی میره..
به پسر مو ابی که حالا بالا سرش وایساده بود نگاه کرد: مگه چقد گذشته؟
تهیون که تلاش میکرد خونسرد باشه گوشی یونجونو از رو میز برداشت و صفحشو روشن کرد..
یونجون با دیدن پشت صفحش که عکس سوبین بود لبخند زد و با دیدن ساکت شک زده شد..
8:24سرشو چرخوند سمت شیشه های بزرگ پشت سرش و با تاریکی هوا رو به رو شد..
_اصلا نفهمیدم کی زمان گذشت..
=خب نظرت چیه یکم استراحت کنی یا چیزی به اسم غذا و اب بخوری..صبحونه که خورده بودی؟یونجون تازه متوجه سوزش معدش شد...
خب واقعا مترسید درباره اینکه از دیشب تاحالا چیزی نخورده با تهیون حرف بزنه...
خب شاید بگیم یونجون یکم از واکنشا و عصبانیت تهیون میترسه..
شاید خیلی کم..._اوهوم خوردم..
تهیون مشکوک نگاش کرد و تا میخواست چیزی بگه صفحه گوشی پسر روشن شد و اسم (رویای من) ظاهر شد..یونجون گوشی رو قاپید و جواب داد: سو؟
+یون من جلوی در منتظرتم عجله نکن و بیا..یونجون با هول بلند شد و برگه های روی میزشو جمع کرد: باشه عشقم..
+میبینمت..کتشو پوشید و سمت در رفت و در لحظه برگشت سمت تهیون: میشه ماشینمو ببری خونه؟
و بدون اینکه منتظر جوابی باشه از دفترش بیرون رفت..و مو ابی رو با احساسانی از قبیل سردرگمی خشم و دلشکستگی تنها گذاشت..
تهیون سمت میز رفت و لب تابی که روشن بود رو خاموش کرد..
برگه هارو جمع کرد و داخل کشو گذاشت..
میزو تمیز کرد و با کشیدن کرکره شیشه ها از اتاق بیرون رفت..
قبل رفتنش نگاهی به عکس دونفره ی زوج چوی انداخت..
و درو بست..
________________________________
از در اصلی خروجی هم خارج شد و با برخورد باد سرد به گونه هاش نفس عمیقی کشید..
باید لباس بیشتری میپوشید..با پچیدن ماشینی جلوش لبخند زد و سوار ماشین سفید رنگ شد..
با بستن در عطر مورد علاقش توی بینیش پیچید..
سمت راننده برگشت: سلام..سوبین درحالی که ماشینو حرکت میداد بدون نگاه کردن به پسر اروم دست یونجونو توی دستش گرفت و بوسه ای روش گذاشت که باعث گرم شدن قلب پسر شد: دستت سرده..زیاد بیرون بودی؟
_نه تازه اومدم..
سوبین اوهومی گفت و سیستم گرمایی رو فعال کرد و دوباره دست یونجونو گرفت: از این به بعد پالتو ببر..
_باشه..هوا سیاه سیاه بود و نور های چراغ ها و ساختمون ها همه جارو روشن کرده بودن..
سرشو به صندلی تکیه داده بود و از شیشه به بیرون خیره بود..
اهنگ لایتی درحال پخش بود و تنهع دلخوشیش الان گرمای دستش توی دست سوبین بود..
YOU ARE READING
Our dream love
Romance«عشق رویایی ما» +نمیفهمم یونجون! _مسئله همینهه سو!! اینبار فریاد یونجون کل فضای خونرو پر کرد.. یونجون سرشو پایین گرفته بود..ولی ریز سریع اشکاش و هق هقاش کاملا گریشو لو میداد.. _مسئله همینه سو...تو هیچ وقت نمیفهمی... سرشو بالا اورد و سوبین با ب...