♡part 2♡

195 32 4
                                    

در باز شد و یونجون سرشو از تو برگه ها دراورد به رو به روش نگاه کرد..
حس کرد چشماش سیاه سفید میبینه..

چند بار پلک زد و خودکارو زمین گذاشت و با دراوردن عینکش چشماشو مالید..

=صدبار گفتم انقد سرتو نکن تو برگه ها برای همین چشمات سیاهی میره..

به پسر مو ابی که حالا بالا سرش وایساده بود نگاه کرد: مگه چقد گذشته؟

تهیون که تلاش میکرد خونسرد باشه گوشی یونجونو از رو میز برداشت و صفحشو روشن کرد..
یونجون با دیدن پشت صفحش که عکس سوبین بود لبخند زد و با دیدن ساکت شک زده شد..
8:24

سرشو چرخوند سمت شیشه های بزرگ پشت سرش و با تاریکی هوا رو به رو شد..
_اصلا نفهمیدم کی زمان گذشت..
=خب نظرت چیه یکم استراحت کنی یا چیزی به اسم غذا و اب بخوری..صبحونه که خورده بودی؟

یونجون تازه متوجه سوزش معدش شد...
خب واقعا مترسید درباره اینکه از دیشب تاحالا چیزی نخورده با تهیون حرف بزنه...
خب شاید بگیم یونجون یکم از واکنشا و عصبانیت تهیون میترسه..
شاید خیلی کم...

_اوهوم خوردم..
تهیون مشکوک نگاش کرد و تا میخواست چیزی بگه صفحه گوشی پسر روشن شد و اسم (رویای من) ظاهر شد..

یونجون گوشی رو قاپید و جواب داد: سو؟
+یون من جلوی در منتظرتم عجله نکن و بیا..

یونجون با هول بلند شد و برگه های روی میزشو جمع کرد: باشه عشقم..
+میبینمت..

کتشو پوشید و سمت در رفت و در لحظه برگشت سمت تهیون: میشه ماشینمو ببری خونه؟
و بدون اینکه منتظر جوابی باشه از دفترش بیرون رفت..

و مو ابی رو با احساسانی از قبیل سردرگمی خشم و دلشکستگی تنها گذاشت..
تهیون سمت میز رفت و لب تابی که روشن بود رو خاموش کرد..
برگه هارو جمع کرد و داخل کشو گذاشت..
میزو تمیز کرد و با کشیدن کرکره شیشه ها از اتاق بیرون رفت..
قبل رفتنش نگاهی به عکس دونفره ی زوج چوی انداخت..
و درو بست..
________________________________
از در اصلی خروجی هم خارج شد و با برخورد باد سرد به گونه هاش نفس عمیقی کشید..
باید لباس بیشتری میپوشید..

با پچیدن ماشینی جلوش لبخند زد و سوار ماشین سفید رنگ شد..
با بستن در عطر مورد علاقش توی بینیش پیچید..
سمت راننده برگشت: سلام..

سوبین درحالی که ماشینو حرکت میداد بدون نگاه کردن به پسر اروم دست یونجونو توی دستش گرفت و بوسه ای روش گذاشت که باعث گرم شدن قلب پسر شد: دستت سرده..زیاد بیرون بودی؟

_نه تازه اومدم..
سوبین اوهومی گفت و سیستم گرمایی رو فعال کرد و دوباره دست یونجونو گرفت: از این به بعد پالتو ببر..
_باشه..

هوا سیاه سیاه بود و نور های چراغ ها و ساختمون ها همه جارو روشن کرده بودن..
سرشو به صندلی تکیه داده بود و از شیشه به بیرون خیره بود..
اهنگ لایتی درحال پخش بود و تنهع دلخوشیش الان گرمای دستش توی دست سوبین بود..

Our dream loveWhere stories live. Discover now