هردو از اتاق خارج شدن و کمی کنار تر ایستادن تا صدا به اتاق نره و یونجون از شیشه روی در چیزی نبینه....
سوبین پشت سر پسر مو ابی راه میرفت و با ایستادنش ایستاد..
به محض برگشتن تهیون سوبین سوزش بدی رو روی گونش حس کرد و چون امادگیشو نداشت و ضربه خیلی محکم بود سمت دیوار پرت شد....به تهیون که یه مشتشو بالا گرفته بود و با خشم نگاش میکرد نگاه کرد..
تهیون جلو رفت یعقه سوبینو گرفت و به دیوار کوبوندش و درحالی که تلاش میکرد صداش به اتاق یونجون نرسه تو صورتش داد زد: چه غلطی میکنی چوی سوبین عوضی!! چه غلطی میکنیی؟!!تهیون خشمگین بود..
کاملا امادگی کشتن پسر رو به روشو داشت..
نیاز داشت انقد بهش مشت بزنه تا اروم شه..
چطور سوبین انقد کوره؟!
چطور نمیبینه که یونجون داره براش پر پر میزنه..
چطور یونجون انقد احمقه که زندگیشو بخاطر همچین عوضی ای به خطر بندازه؟!سوبین اما هیچ حرکتی نمیکرد...
شاید توی شرایط عادی از خودش دفاع میکرد و دعوا میگرفت..
ولی الان کاملا به پسر رو به روش حق میداد..
تهیون فکشو قفل کرد و چشماشو بهم فشرد..
میدونست هیونگش انقد احمقه که اگه الان به سوبین اسبی بزنه بخاطرش گریه کنه..
نمیخواست بیشتر از این یونجونو زجر بده..
حداقل نه الان..با شدت یعقشو ول کرد و ازش فاصله گرفت...
هردو به زمین خیره بودن..
سوبین فکر میکرد که کتک بیشتری از پسر رو به روش بخوره..و انگار خودشم خودشو لاقل اون کتکا میدونست..
صدای زمزمه تهیون اومد: فقط پاتو از زندگیش بکش بیرون و بزار تو ارامش باشه..
انگار دوباره کابوس صبح به سراغ سوبین اومد..
یونجونم درباره جدایی حرف زد..رو زانو هاش افتاد و وقتی تهیون سرشو بلند کرد با شوک سوبینی رو دید که جلوش زانو زده و سرشو روی زمین گذاشته: التماست میکنم تهیون...میدونم گند زدم...میدونم لیاقت هیچ فرصتیو ندارم..اما خواهش میکنم تهیون...بهم فرصت بده...قسم میخورم جبران کنم...حال یونجون خوب نیست..باید مراقبش باشم.
=توی عوضی الان یادت اومده جبران کنی؟!
+خاهش میکنم تهیون...التماست میکنم....من نمیتونم بدون یونجون زندگی کنم..دستای تهیون مشت شدن و فقط یه چیز تو ذهنش بود..
«چرا فک میکنی اون یونجون احمق میتونه بدون تو زندگی کنه؟!»سوبین سرشو روی زمین گذاشته بود و با تمام وجود دعا میکرد تهیون بهش یه فرصت بده..
میدونست تهیون تو زندگی یونجون نقش مهمی داره..
یا لاقل اینو مطمعن بود که یونجون نقش خیلی پررنگی تو زندگی تهیون داره..
همیشه میدید تهیون تنها کسیه که کنار یونجونه..اگه تهیون اجازه نمیداد مشکلات درست میشد..
باید تهیونو راضی میکرد..
حتی اگه به معنای زانو زدن جلوش باشه..
ESTÁS LEYENDO
Our dream love
Romance«عشق رویایی ما» +نمیفهمم یونجون! _مسئله همینهه سو!! اینبار فریاد یونجون کل فضای خونرو پر کرد.. یونجون سرشو پایین گرفته بود..ولی ریز سریع اشکاش و هق هقاش کاملا گریشو لو میداد.. _مسئله همینه سو...تو هیچ وقت نمیفهمی... سرشو بالا اورد و سوبین با ب...