𓂃 𝖮𝗇 𝖬𝗒 𝖶𝖺𝗒
⎙ : تو دردسر نبودی سئو چانگبین؛ تو، لبخند من بودی، هستی و خواهی بود.
_____
_شما دوباره سر راه من قرار گرفتید جناب سئو!
چانگبین در حالی که شراب قرمزش رو سر میکشید، سر بلند کرد و به چانی خیره شد که دست تو جیب اورکتش برده بود:
میتونی از این زاویه بهش نگاه کنی که تو، همیشه تو مسیری که من توش هستم، قدم میذاری.
چان آهسته خندید، کنار چانگبین روی نیمکت نشست و سرشونهاش رو بوسید:
من که از قبول کردنش احساساتم نسبت بهت ترسی ندارم. معلومه که مسیر و هدفم، همهاشون به خاطر تو انتخاب میشن.
نگاه چان، روی ابروی بالا رفته چانگبین خیره موند:
منظورت اینه که من از قبول احساساتم میترسم؟
_نمیترسی؟
نگاه چان خبیث بود و این، چانگبین رو میخندوند:
کریستفر بنگ چان، کار ما از ترس گذشته. ما بیست و هشت سالمونه و داریم سالگرد ده سالگی با هم بودنمون رو جشن میگیریم. به خودت بیا مرد.
قیافه چانگبین، به چان کاملا این حس رو میداد که مرد رو به روش به خودش میگه "چان یه احمق واقعیه."
چان با خنده بطری شراب رو از دست چانگبین کشید و نوشید:
عزیزم تو هنوز برای من، مثل روز اولی!
چانگبین نوک بینیش رو خاروند و غرولند کرد:
این رو توهین به حساب میارم.
اما چان بی اهمیت به غرغر چانگبین، شرابش رو مینوشید و به دریاچه خیره شده بود.
_هی بنگ چان!
با صدای محکم چانگبین، چان به خودش اومد و سمتش چرخید:
به چی فکر میکنی؟
_به اولین باری که فکر میکنی تو رو دیدم.
_اولین باری که واقعا من رو دیدی کی بود؟
چان پا رو پا انداخت و در حالی که دست آزاد چانگبین رو میگرفت، نیشخند زد:
بالای بیست بار بهت گفتم عزیزم.
چانگبین با جدیت به چان خیره شد و اخم کمرنگی کرد:
حرفهای محبتآمیز و بروز احساسات، تاریخ انقضا نداره که بگی قبلا گفتم و تموم شده.
چان جرعهی دیگه ای نوشید و لب زد:
اولین روزی که به اون مدرسه منتقل شدم، دیدمت.
چانگبین با یادآوری گذشته، لبخند کمرنگی زد و سر روی پشتی نیمکت گذاشت:
من داشتم دعوا میکردم و تو، مثل سوپرمن پریدی وسط و بعد از اینکه زدیم اونا رو ترکوندیم، یه مشت تو صورت من زدی.
چان اخم کرد:
حقت بود. دو دقیقه حواسم بهت نبود و تو، یه دعوا رو شروع کردی.
_ الان که ده سال گذشته، میپرسم. خسته نشدی از اینکه همیشه حواست به منه؟
چان چرخید و به چشمهای چانگبین خیره شد:
دوست دارم. برای چی باید خسته بشم؟
_من میدونستم تو پسر دردسرسازی هستی و با این حال، عاشقت شدم. من میدونستم تو اینجوری و در قلبم رو به روت باز کردم بین! این مسئولیت منه که تو رو از دعوا و مشکلات دور کنم.
_با پول دادن به اون بچههای دردسرساز که از من دوری کنن؟
چان قهقه زد:
اون سال، پول تو جیبی کل اون بچهها رو من دادم تا فقط ازت دور باشن.
چانگبین چشمهاش رو تو حدقه چرخوند و بطری شراب رو گرفت:
تو سرت برای دردسر درد میکرد چان!
چان جلوتر رفت و نیشخند زد:
تو دردسر نبودی سئو چانگبین؛ تو، لبخند من بودی، هستی و خواهی بود.
چانگبین به اطراف نگاه کرد و وقتی متوجه شد کسی اون اطراف نیست، جلو رفت، فاصلهاشون رو تموم کرد و بوسهی آرومی روی لبهای چان نشوند.
چان زبونش رو روی لبش کشید و با لبخند عقب کشید.
_یادته بهت گفتم یه کاری میکنم در حدی بشم که خودم رو شونه به شونه و کنارت ببینم؟ جوری که از بودن من کنارت خجالت نکشی؟
_من هیچوقت از وجود تو خجالت نکشیدم. تو همیشه باعث افتخارم بودی.
چانگبین سر کج کرد:
فکر میکردی انقدر حرفم رو جدی بگیرم که شرکتم، با شرکتتون همکاری کنه چان؟
چان هم مثل چانگبین سر کج کرد که موهاش، روی صورتش و چشمهاش ریخت و دیدش رو ازش گرفت:
واقعا تو رو دست کم گرفته بودمت مرد!
چانگبین لبخند زد:
یه روزی، ازت موفق تر میشم چان.
چان پیتزا و ساندویچهایی که گرفته بود رو، روی پای چانگبین گذاشت و با مهربونی نگاهش کرد:
تو الان هم ازم موفقتری عزیزم. اگه پدرم نبود، هیچکدوم از اینها هم نبود؛ اما تو، از صفر شروع کردی و خودترو به اینجا رسوندی؛ پس، معلومه از من موفق تری.
متوجه شد که چانگبین، یک کلمه از حرفهاش رو هم نشنیده؛ چون، غذا رو دیده بود. به همسر شکم پرستش خندید و تکهای پیتزا برداشت:
از همون روز اول، قدم توی راههایی میذاشتم که مطمئن بودم تو، تو اون راهی! شاید نمیدونستی ولی، زندگی من، راههای من، تصمیمات من، همه چیز من، توسط انتخابات تو پیش میرفت. تو گذشته، تو حال و تو آینده هم همینه. مطمئن میشم که تو، همیشه تو راهم باشی و حتی لحظهای، تنها نباشی و تنهایی رو حس نکنی عزیزم.
ESTÁS LEYENDO
𝖫𝗂𝗍𝗍𝗅𝖾 𝖯𝖺𝖼𝗄
Fanficاین بوک قراره تمام نوشتههای کوچولوی اسکیز منو در بر داشته باشه^^ خوشحال میشم بخونیدو اگه دوسش داشتید، ووت بدید و کامنت بزارید^^