°•15•°

26 8 17
                                    

"این خیلی عالیه،هری.تو کارت خوبه" خانم چارلز،همونطور که از بالای عینکش به صفحه لبتاب خیره شده،زمزمه می‌کنه."تا حالا به این فکر کردی که بیای اینجا کار کنی؟ تو PA¹؟"

هری داره سعی می‌کنه روی حرفای اون زن با عینک ته استکانیش،تمرکز کنه."عام..نه." اون صادقانه میگه و برای شوخ تر کردن حرفش ی لبخند روی چهره اش که مثل ی بدبختی بزرگ بنظر میاد،نقاشی می‌کنه.

"خب میدونی،اینجوری ارتباط نزدیکتری با ما داری.فضای کاری بهتری برات فراهم میشه و حتی میتونی شروع کنی به نوشتن مقالات خودت." لبخند پررنگ زن در مقابل هری توی ذوق میزنه،چون هری خیلی خسته بنظر میرسه و خانم چارلز فوق العاده سرحال."ساعت کاری چطوری میشه؟"

"از اونجایی که بزودی دانشگاه میری،میتونیم بزاریم به انتخاب خودت.ولی توی تابستون میتونی پاره وقت یا تمام وقت انتخاب کنی."

هری با بی میلی مکث میکنه،حتی تلاش نمیکنه به پیشنهاد اون زن فکر کنه.کار،این چیزیه که هری لازم نیاز داره تا سرش رو گرم نگه داره و گذر زمان رو حس نکنه.
"اگر وقت میخوای،وقت بیشتری بهت میدم."

"قبول میکنم." هری قبول می‌کنه در صورتی که تمام این هفته رو حتی به سختی از تختش بیرون اومده.هری قبول می‌کنه درحالی بیشتر روز های این هفته رو خواب بوده و همچنان،خستگی پایان ناپذیری میون استخون هاش،حس می‌کنه.اونا سر اینکه هری روز های دوشنبه،پنجشنبه و جمعه سرکار بیاد توافق میکنند و ی قرارداد مینویسند.این اولین باریه که هری برای کار کردن جایی استخدام میشه،اون همیشه ی تایم کاری نامنظم داشته و بی نظمی،هری رو عصبانی می‌کنه.

هری خودشو پیدا می‌کنه درحالی که پوستر تبلیغاتی داخل مترو،زل زده.سرش رو به شیشه چسپونده و از ستاره ها تشکر می‌کنه که مترو شلوغ نیست.

:سلام،امیدوارم خوب باشی.گفته بودی مریض شدی،میخواستم حالتو بپرسم.'

هری یبار دیگه اون پیام هارو از چارلی میخونه،تک تک پیام هارو بی جواب گذاشته چون حوصله اینکه ی دروغ دیگه سرهم بکنه رو نداره.اون حتی مریض هم نشده،فقط خسته هست.تقریبا هروز ی بحث با مادرش داره،و هیچ چیز خوشحالش نمیکنه،و خواب منظمی نداره،و به سختی می‌تونه به یاد بسپره که نباید وعده های غذاییش رو از دست بده،و پدرش دست از سرش با حرف هایی مثل 'من و تو باید بیشتر وقت بگذرونیم' بر نمیداره،و ی هفته هست که کتاب نخونده.

اما وقتی که از مترو پیاده میشه،راهشو به سمت شازده کوچولو می‌کشه و بخاطر هوای ابری و دلگیر آهی می‌کشه.اون هرگز آسمون کدر رو دوست نداشته،زندگی خودش به اندازه کافی خاکستری هست.در حینی که مسیر کوتاه رو تا شازده کوچولو طی میکنه،ملودیی توی ذهنش پخش میشه،هری عاشق ملودی هاست.

Requiem for a smile [L.S]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora