°•22•°

29 8 92
                                    

هری احساس می‌کنه سرش داره گیج میره،شاید بخاطر بخار زیاد حمام باشه،شاید هم بخاطر اینکه صبحونه نخورده.اون چشماش رو بسته نگه داشته تا راحتتر روی تنبیه کردن خودش تمرکز کنه،اون در سرش ی چاقو داره.همیشه مطمئن شده که تیغه اون چاقو برنده باشه،تا بتونه زخم هایی که از درون به جمجمه و مغزش می‌کشه رو احساس کنه.

اون اهمیت نمی‌ده اگر خونریزی کنه،تا زمانی که احساس کنه لایقشه به تنبیه کردن خودش ادامه میده.روی لبه چاقو کلماتی نوشته شده که با هر ضربه،تو ذهن هری حک میشه.

'بی ارزش'،'بی ارزش'،'بی ارزش'،'بی ارزش'،'بی ارزش'‌،'بدرد نخور'،'بدرد نخور'،'بدرد نخور'،'بدرد نخور'،'سر افکندگی'،'سر افکندگی'،'سر افکندگی'

این کلمات کاملا برای هری مناسب نیستند،هری به ی چیز بدتر احتیاج داره تا بتونه خودش رو توصیف کنه.بی ارزش نمیتونه نشون بده هری لیاقت زنده موندن نداره،بدرد نخور نمیتونه اثبات کنه که هری واقعا خراب شده هست، که سیم کشیش مشکل داره.

سر افکندگی نمیتونه توصیف کنه که هری باید له بشه،چون نمیتونه کاری کنه که مادرش بهش افتخار کنه.هری اجازه میده آب داغ پوستش رو بسوزونه و رد های قرمز به جا بزاره.خیلی اهمیتی نداره اگر بدنش تاول بزنه،اون فقط میخواد سوزشی که توی سرش احساس می‌کنه،روی بدنش هم پدیدار بشه.

هری کلماتی که آقای واکر بعد از دیدن مقاله اش بهش گفته بود رو بخاطر میاره،البته که بخاطر میاره چون تمام چیزیه که از دیروز تا الان بهش فکر کرده.اون گفته بود که "کار هری خوبه،اما فقط خوبه."و این چیزی نیست که هری دوست داشته باشه تا بشنوه.این احتمالا از ی کمالگرایی خود پسندانه میاد،هری نمیدونه.

کلمات آقای واکر به اندازه نگاه تو چشمای مادرش درد نداشت،اون نگاه پر از سر افکندگی بود.هری نمیتونه جلوی خودشو بگیره تا بهش فکر نکنه،تا دوباره تصورش نکنه.

بلاخره چشم های هری باز میشن و اون شیر آب رو میبنده،و مجبوره که برای کنترل سرگیجه اش به دیوار چنگ بزنه تا نیوفته.وقتی احساس می‌کنه داره بیهوش میشه،روی زمین میشینه و در رو کمی باز میزاره.اون تصور می‌کنه اگر همین الان جسمش روی کاشی های بیوفته،سرش محکم به جایی بخوره و خونش همراه با آب جاری بشه،چه احساسی داره.هرچند که احتمال چندان قویی وجود نداره که تضمین کنه اون میمیره.

وقتی احساس می‌کنه می‌تونه سر پا بایسته،بیرون می‌ره و قبل از اینکه چشمش به آیینه بیوفته لباس می‌پوشه.دیدن بدن چندش آورش واقعا چیزی نیست که بهش احتیاج داشته باشه.هری انگشت هاشو با خستگی دور موهاش میپیچه تا فقط ببینه تار های خیس از آبش،روی انگشت هاش قرار میگیرند و کنده میشند.

هری به دور مچ هاش نگاه می‌کنه تا فقط رد ناخن هاشو پیدا کنه،گاهی احساس می‌کنه شاید تو خواب هم ناخن هاشو روی پوستش می‌کشه.
به هر حال،این چیزیه که لایقشه.

Requiem for a smile [L.S]Dove le storie prendono vita. Scoprilo ora