Part 1

1.5K 93 18
                                    

درحالیکه یه لیوان پر از اسکاچ جلوش بود، توی بار نشسته بود.

صحبتهای آروم میز بغلی به سختی به گوشش می رسید.

چون مردم صحبتهای کاریشون رو خصوصی نگه میداشتن.

تقریبا نیمه شب پنجشنبه بود و تموم مردم درستکار و زحمتکش جامعه تو رختخوابشون بودن.

تنها کسایی که تو این وقت شب می نوشیدن، هرزه ها و خالفکارا بودن...

که شامل جونگکوک هم میشد. اون یه خلافکار بود!

لیکوئید احتیاج داشت چون درد،ناراحتی و خاطرات عذاب آور رو از بین می برد.

این به مرد دلیل زنده بودن می داد، اونم وقتی که دلیلی برای زندگی نداشت.

بخاطر همین قبل از اینکه گیلاسش تموم بشه منتظر لیوان بعدی بود.

اون می تونست تو زیر زمین با مردهای گنگ خودش مشروب بخوره، یا تو بار اختصاصی خونه ی لوکسش بشینه ولی می خواست اینجا باشه!

اینجا ساکت بود، ولی نه خیلی ساکت.

خلوت بود، ولی نه خیلی خلوت.

اینجا، بار مورد علاقه اش بود...

انقدر سرگرم مشروب بود که اول متوجه ی پسری که ریز ریز بهش نگاه میکرد، نشد.

پسر کمی دور تر از اون نشسته بود و صورت و اندامش تو نور کم قابل دیدن بود.

یه لیوان مارتینی دستش بود، که دوتا زیتون داخلش قرار داشت.

یه جرعه از مشروبش رو نوشید.

جونگکوک درحالیکه هیپنوتیزم اون پسر که مشروب رو مثل آب می خورد، شده بود، اسکاچش رو فراموش کرد.

لباش لیپ گلاس براقی داشت و موهای طلایی و حالت دارش روی صورتش ریخته بود. اونا کمی بلند، براق و نرم به نظر میومدن.

مژه های پرپشت و بلندی داشت که چشمهای قهوه ایی رنگ و خمارش رو در بر گرفته بودن.

تموم جزئیات صورتش کاملا عالی و بی نقص بود.

اون گونه های برجسته، لبای کلفت و اون خط فک بی عیب و نقص که تا گردن ظریفش کشیده شده بود، اونو به طرز لعنتی واری، زیبا نشون می داد.

پوست گندمی رنگش خیلی عالی با پیراهن مشکی براقش جور بود.

پسرهای زیبایی مثل اون وارد بارهای این شکلی نمیشدن...

مگر اینکه هرزه باشن. ولی اون بیش از حد زیبا بود که یه هرزه باشه!

جونگکوک آرزو کرد اون یه هرزه باشه.

حاضر بود هر مبلغی رو بپردازه تا تو کوچه پشتی بار اونو داشته باشه.

اون دوباره لیوانش رو بلند کرد و جرعه ی دیگه ای ازش نوشید.

•Blonde•Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang