14

59 14 13
                                    

☆•☆•☆•☆•☆•☆•☆•☆•☆•☆•☆

ماشینی که سه روز بود روی موتورش کار میکرد درست همونطور که میخواست شده بود و خوشحالیش بابت این مسئله رو همراه لبخند بزرگش و فشار دادن گاه و بیگاه گازِ ماشین نشون میداد تا صدای خشن موتور توی گوشش بپیچه ‌.

_لعنتی تو دیگه چهل سالت شده مرد دست از این بچه بازیا و ذوق کردن بابت صدای ماشین بردار تا اون عوضیا رو از سوراخ موششون بیرون نکشیدی !

صدای حرصی دام‌ از طریق ایرپاد توی گوشش میپیچه و سرش رو برمیگردونه تا از پنجره ماشین به دامی که توی داج چلنجر مشکی رنگش نشسته نگاه کنه ‌.

_اوه خب باید بگم اینکه من یه نابغه توی ارتقا دادن ماشینم حتی توی شصت سالگی هم میتونه هیجان زدم کنه!

میگه و باعث پوزخند زدنِ دام از ماشین کناریش میشه .

_جدی میگی مالیک ؟!

قبل ازینکه راجر بتونه جواب بده صدای لتی توی گوش هاشون میپیچه و این یعنی باید بحث بچگانشون رو تموم کنن وگرنه اون زن با قفل فرمونش از ماشین پیاده میشه و توی سرشون میکوبه .

_شما دوتا گنده بک با ماشینای بدرد نخورتون توی پونصد متریِ خونه ی شیخِ عوضی که تقریبا بزرگترین سرمایه گذار یکی از سازمان های تروریستی دنیاست ایستادین و راجب همچین چیزی بحث میکنین؟!
دهنتون و ببندین لعنتیا
مالیک میشنوی چی میگم؟! میخوام تو و شوهرم سالم از اون عمارت فاکی که معلوم نیست توش چخبره بیاین بیرون!

یک نفس میگه و باعث میشه لیام ریز ریز بخنده .

_بهتره نفس بگیری اورتیز اینجوری تا پایان عملیاتِ کوچولومون دووم نمیاری

لتی انگشت فاکش رو بالا میاره تا به لیام نشون بده و لانا با تاسف سرش رو تکون میده .

_بهتره همتون یه لحظه ساکت باشین چون دیگه کار دوربینا رو به اتمامه و باید کارمون رو شروع کنیم
راج و دام میشنوین چی میگم؟ هیچ چیز مهمتر از جونتون نیست پس قبل ازینکه هر اتفاقی بیوفته اونجارو ترک میکنین و همراه لیام و لتی تا میتونین از این منطقه دور میشین
شنیدین چی گفتم؟

صدای شنیدم گفتنِ همشون به جز راجر توی گوش لانا میپیچه و اون زن سرش رو به خاطر این تکون میده .
تقریبا نیم ساعتی میشد که هر کدومشون توی جایگاهی ایستاده بودن تا طبق نقشه ی قبلی وارد اون خونه بشن .
روزِ قبل لئو و رئو به همراه زین به لس آنجلس برگشته و بقیشون در ابوظبی مونده بودن تا چیزی رو که میخوان ، بدست بیارن .

راجر و دام در نزدیکی اون عمارت ایستاده و منتظر بودن تا لانا با هک کردن و از کار انداختن دوربین ها ، بهشون اجازه ی ورود بده .

لانا فرماندهی از راه دور رو به عهده داشت و کنار یک دکل مخابراطی توی یک کیلومتری اون ها ایستاده بود تا بتونه از طریق تصاویر ماهواره ای که از اون منطقه داره راهنماییشون کنه .

Depend on it Where stories live. Discover now