chapter..1

489 33 2
                                    

بارون شدید میبارید و باد از لای درختا عبور میکرد و صدای هو هوی از لایه درختا به گوش میرسید آسمون جوری غرش میکرد که انگار میخواست چیز مهمی رو بهمون بگه شب بود و هیچی ستاره ای توی آسمون نبود.داخل هتل مثل همیشه شلوغ بود و هیاهوی مردم گوشم و اذیت میکرد و تمرکزم و بهم میزد از جام بلند شدم و رفتم یه گوشه تا کارای نیمه کارم تموم کنم از آب سرد کن کنار مبل یه لیوان آب خوردم و نشستم تا کارا رو هرچی زودتر تموم کنم.یهو صدای داد مرد که به طرف هتل میدوید به گوشم رسید
"ک.......کمک..کمک..
از هتل رفتم بیرون و سعی کردم اون مرد و آروم کنم
"آقا آروم باشید خواهش میکنم با من بیاید داخل هتل
دستش و گرفتم مردم و زدم کنار و رفتم روی مبل نشستم
"آروم باشید خواهش میکنم
از تو جیبم گوشیم و برداشتم و یه زنگ به دوستم هری زدم
"الو
"سلام هری خوبی؟
"مرسی اتفاقی افتاده؟
"آره هری خواهش میکنم خودت و زود برسون به هتل blue
"باشه تا نیم ساعت دیگه اونجا هستم
رفتم و کنار اون مرد نشستم مردم دورش جمع شده بودن و سوالای چرت و پرت میپرسیدن بلند شدم و داد زدم
"لطفا ساکت
همه جا ساکت شد ولی صدای غرش آسمون سکوت داخل هتل را میشکست بعد از نیم ساعت هری وارد هتل شد و سر تا پاش خیس و خالی بود اومد طرف من و دست داد و گفت
"چی شده؟
"بریم داخل میگم
مرد و از روی مبل بلند کردم و رفتیم داخل اتاق من
"خب چی شده؟
"یه پرونده داریم
"پرونده چی؟
"نمیدونم
" خب آقا لطفا به ما بگید چی شده بود که شما اینقدر ترسیدید
من این و گفتم و بلند شدم و یه لیوان مشروب خوردم
"شما کی هستید؟چرا من باید برای شما توضیح بدم
"من سرهنگ استایلز و ایشون سرهنگ بیبر هستم
"حالا تعریف کن دیگه
"باشه تعریف میکنم
و بعد شروع کرد

داستان از نگاه مرد

Room 94Where stories live. Discover now