در اتاق و باز کرد و وارد اتاق شد منم از خانم جولیا خدافظی کردم و رفتم داخل اتاقم .هری روبه روی تلویزیون بود و روی مبل لم داده بود داشت فیلیم نگاه میکرد رفتم پیشش نشستم و گفتم
"هری یه دختره تو اتاق 95هست خیلی خوشگله
"واقعا؟خب فردا میرم میبینمش
"خب دیگه بریم بخوابیم
"تو بخواب من میخوام فیلم بیینم
"باشه شب خیر
"شب بخیر
رفتم و روی تختم ولو شدم .
وقتی از خواب پاشدم دیدم هری روی مبل خوابش برده پسرک دیوونه تلویزیونم خاموش نکرده بود.از روی تخت بلند شدم و رفتم تلویزیون خاموش کردم و سفره رو حاضر کردم هری و از خواب بلند کردم باهم صبحونه خوردیم"خب بعد صبحونه بریم دور بر هتل و بگردیم
"باشه.هری تو چرا تلویزیون خاموش نکرده بودی؟
"اوا یادم رفته بود
"خنگی دیگه
صبحونه رو خوردیم و سفره رو جمع کردیم رفتم داخل اتاقم و چمدونم و باز کردم یه لباس سفید پوشیدم چون هوا خیلی گرم بود یه عینکم زدم و هری و صدا کردم.
اونم طبق معمول یه لباس مشکی با راه راهای طلایی پوشیده بود و یه عینک آفتابی قهوه ای زده بود از اتاق رفتیم بیرون خانم جولیا مثل همیشه پشت میز بود بهش سلام دادیم و از هتل رفتیم بیرون"کجا بریم؟؟؟
"بریم آبشار پشت هتل
"باشه
هری گفت و بعد به دختری که روی نیمکت نشسته بود و یه پیراهن عروسکی زرد چین چین پوشیده بود اشاره کرد و گفت
"اون دختره چه خوشگل
"آهان همین بود دیگه دیشب دیدمش.من الان میام.
رفتم روی نیمکت کنارش نشستم از گلوم یه صدای اوهوم درآوردم دختر سرش و بالا آورد و گفت
"کاری داشتین؟
"سلام خانم جوان خوبید؟
"سلام مرسی
بعد دوباره سرش و پایین انداخت
"ببخشید میتونم اسمتون رو بدونم؟
"من شقایق هستم و شما؟؟؟
"منم جاستین درو بیبرم خوشبختم
"همچنین
این و گفت و باز رفت داخل کتابش
"چقدر کتاب میخونی؟؟؟
شقایق از روی نیمکت بلند شد و با صدای آروم گفت
"از مزاحما خوشم نمیاد
و بعد رفت هری هم از پشت درختا دلش و گرفته بود داشت میخندید رفتم پیشش و گفتم
"خنده داره؟
"آره خییلی
محکم زوم تو کلش و گفتم
"مرض