chapter..3

141 19 0
                                    

در اتاق و باز کرد و وارد اتاق شد منم از خانم جولیا خدافظی کردم و رفتم داخل اتاقم .هری روبه روی تلویزیون بود و روی مبل لم داده بود داشت فیلیم نگاه میکرد رفتم پیشش نشستم و گفتم

"هری یه دختره تو اتاق 95هست خیلی خوشگله

"واقعا؟خب فردا میرم میبینمش

"خب دیگه بریم بخوابیم

"تو بخواب من میخوام فیلم بیینم

"باشه شب خیر

"شب بخیر

رفتم و روی تختم ولو شدم .
وقتی از خواب پاشدم دیدم هری روی مبل خوابش برده پسرک دیوونه تلویزیونم خاموش نکرده بود.از روی تخت بلند شدم و رفتم تلویزیون خاموش کردم و سفره رو حاضر کردم هری و از خواب بلند کردم باهم صبحونه خوردیم

"خب بعد صبحونه بریم دور بر هتل و بگردیم

"باشه.هری تو چرا تلویزیون خاموش نکرده بودی؟

"اوا یادم رفته بود

"خنگی دیگه

صبحونه رو خوردیم و سفره رو جمع کردیم رفتم داخل اتاقم و چمدونم و باز کردم یه لباس سفید پوشیدم چون هوا خیلی گرم بود یه عینکم زدم و هری و صدا کردم.
اونم طبق معمول یه لباس مشکی با راه راهای طلایی پوشیده بود و یه عینک آفتابی قهوه ای زده بود از اتاق رفتیم بیرون خانم جولیا مثل همیشه پشت میز بود بهش سلام دادیم و از هتل رفتیم بیرون

"کجا بریم؟؟؟

"بریم آبشار پشت هتل

"باشه

هری گفت و بعد به دختری که روی نیمکت نشسته بود و یه پیراهن عروسکی زرد چین چین پوشیده بود اشاره کرد و گفت

"اون دختره چه خوشگل

"آهان همین بود دیگه دیشب دیدمش.من الان میام.

رفتم روی نیمکت کنارش نشستم از گلوم یه صدای اوهوم درآوردم دختر سرش و بالا آورد و گفت

"کاری داشتین؟

"سلام خانم جوان خوبید؟

"سلام مرسی

بعد دوباره سرش و پایین انداخت

"ببخشید میتونم اسمتون رو بدونم؟

"من شقایق هستم و شما؟؟؟

"منم جاستین درو بیبرم خوشبختم

"همچنین

این و گفت و باز رفت داخل کتابش

"چقدر کتاب میخونی؟؟؟

شقایق از روی نیمکت بلند شد و با صدای آروم گفت

"از مزاحما خوشم نمیاد

و بعد رفت هری هم از پشت درختا دلش و گرفته بود داشت میخندید رفتم پیشش و گفتم

"خنده داره؟

"آره خییلی

محکم زوم تو کلش و گفتم

"مرض

Room 94Where stories live. Discover now