(ترجیحاً با آهنگی که براتون گذاشتم بخونین این پارت و)
امکان نداشت جیمین با درخواست جائه موافقت کنه مگه نه ؟جیمین هر چقدرم سنگدل بود نمیزاشت یونگ شاهد همچین صحنه فجیعی باشه ،اینا تصوراتی بود که باعث تپش نا منظم قلب پسر کوچیکتر میشد اما قرار نبود هیچ چیز باب میل اون پیش بره
جیمین چشمای اشک آلودش و به نگاه بهت زده یونگ داد و لبخند محوی تحویل پسرکش داد. میدونست بعد از این ماجرا امکان نداره آلفا کوچولوش اون و ببخشه اما دیگه اهمیتی نداشت چون قرار نبود بیشتر از این به ریه هاش اجازه نفس کشیدن توی هوایی و بده که با حضورش مسموم شده بود+چشمات و ببند یونگ
با لحن گرفته و بی حسی زمزمه کرد که یونگ شوکه تکون شدیدی توی جاش خورد
*هی هی ...قرار نیست همچین غلطی بکنی ،جیمین !گوشت بامنه؟؟لعنتی دارم با تو حرف میزنممممچشماش و روی هم فشرد و اجازه داد دستای لرزونش لبه لباس پاره شدش و لمس کنن
+دیگه تنهات نمیزارم یونگ ...نمیخوام بلایی سرت بیاد
با هر واکنش از طرف جیمین فریاد یونگ بلندتر میشد ،سعی میکرد افکارش و به زبون بیاره تا جلوی فاجعه ای که مقابل چشماش درحال رخ دادن بود و بگیره غافل از اینکه پدر امگاش تصمیمش و گرفته بوداون میخواست وجودش و فدای فرزندی کنه که هیچ مهری نسبت بهش توی قلبش نداشت البته که این مسئله مهمی برای امگای دل شکسته نبود ،جیمین دیگه روحی برای جنگیدن نداشت پس چه اشکالی داشت اگه جسم زخمیش و برای نجات پسرکش به آدمای شیطان صفت روبروش ببخشه
"زود باش امگا داری وقتمون و تلف میکنی
بالاخره دست از غروری که ته وجودش خودنمایی میکرد برداشت و لباسش و درآورد
صدای آزار دهنده آدمای هوسباز نفس کشیدن و براش سخت و مختل میکرد ،بوی تند رایحه های مختلفی که به مشامش میرسید حالش و بهم میزد اما اون چاره ای جز تحمل کردنشون نداشت بزودی همه چی تموم میشد ...برای همیشه پس دیگه دلیلی برای فکر کردن به آینده ای که دیگه انتظارش و نمیکشید وجود نداشت" هیکل خوشگلت داره بدجوری حشریم میکنه امگا...اگه زخمای زشتی که بدنت و نقاشی کردن نادیده بگیریم خوب تیکه ای هستی (پوزخند)حالا وقتشه اون پایینی و هم دربیاری
نفس حرصی کشید و انگشتای سردش و سمت کمربندش برد تا بازش کنه اما قبل اینکه به آخرین درخواست جائه تن بده صدای یونگ بار دیگه تموم توجهات و جلب خودش کرد و بذر نگرانی و توی قلب امگای ترسیده کاشت*داری اینکارو میکنی چون با دختر حرومزادت خوابیدم مگه نه؟؟؟بهتر نیست قبلش بامن تسویه حساب کنی ؟اوه...نکنه ازم میترسی
جائه با منحرف کردن نگاهش بار دیگه خشمش و به رخ تروآلفای گستاخ کشید تا اون پسر بچه لعنتی به حرفاش ادامه نده هرچند نمیدونست صحبتای بعدی یونگ قراره چه آتیشی به جونش بندازه
*بعد از اینکه دختر هرزت و عین سگ به فاک دادم مثل یه آشغال توی بار ولش کردم ...نمیتونی تصورش و بکنی که قبل از رسیدن افرادت بالای سرش چه کارایی باهاش کردم
"تو...توی حرومزاده...
دندون قروچه ای کرد و بعد بیرون کشیدن اسلحش برای بار دوم اون و سمت یونگ نشونه رفت و فریاد بلندی کشید
"برو به جهنممممم
چشماش و روی هم فشرد تا صحنه غم انگیز مرگش و نبینه ،اگه قرار بود با مردن اون جیمین از حقارتی که انتظارش و میکشید در امان بمونه با کمال میل انجامش میداد . هرچی نباشه اون پدرش بود حتی اگه خودش قادر به پذیرفتن این حقیقت نبود
YOU ARE READING
𝘼𝙢𝙖𝙧𝙞𝙨🌙
Fanfiction+عشق یعنی وقتی یه نفر قلبت و میشکنه و حیرت انگیزه که با قطعه قطعهی قلب شکستت دوستش داری ! جیمین خوناشامی که به عنوان پرستار به عمارت قدرتمند ترین روسای مافیا یعنی جئون جونگ کوک و کیم تهیونگ میره اما حتی تصورشم نمیکرد شخصی که باید ازش محافظت کنه پسر...