last part🌙

2.4K 400 168
                                    

چندماه بعد:

+کیم تهیونگ جئون جونگ کوک ول کنین بچه هام و کشتینشون
تهیونگ همینطور که میخندید بار دیگه یونگ و روی دستاش بلند کرد و اون و با شدت توی آب پرت کرد از اون طرفم جیهیون سعی داشت به هر بدبختی که بود جونگ کوک و از روی خودش بلند کنه قبل اینکه هر لحظه بیشتر توی ماسه ها فرو بره
&پدر جان این کمره ها نشستی روش
_چقد حرف میزنی توله میخواستی صندلیم و بیاری من عادت ندارم رو زمین بشینم
&ربطش به من..آخخخ...چیه؟؟پس‌ برای چی خدمتکار داری؟
هومی گفت و سری تکون داد
_حق با توعه این نا عادلانس ولی باید با بچه ای که به حرف پدرش گوش نمیده چیکار کرد؟آفرین تنبیه
روی پیشونی خودش کوبید و ملتمس به آپاش نگاه کرد
&میبینی چجوری جیهیونت و اذیت میکنه؟من که میدونم از سر حسادته چون جیمین من و بیشتر دوست داره
چشم غره ای نثار خوناشام کوچولوش کرد و نیشگونی از لپش گرفت
_غلط خوردی جیمین فقط مال من و تهیونگه یه بار دیگه همچین حرفی از زبون تو یا اون داداش خل و چلت بشنوم پوستتون و میکنم حالا از من گفتن بود الانم وول نخور بزار از منظره لذت ببرم
قبل اینکه جیهیون لب به اعتراض باز کنه یونگ بار دیگه عین توپ توی آب شوت شد که باعث خنده پدراش شد البته این شامل جیمین اخمو نمیشد

+واقعا که خرسای گنده خجالت نمیکشن
هوسوک با خنده ضربه آرومی به کمرش زد و زمزمه وارگفت
€بیخیال جیمین شی حرص نخور همه آلفاها و ومپایرا همینن حسود و کله شق
# مگه ومپایر دیگه ایم جز شوهرت میشناسی عزیزم؟
چشماش و توی حدقه چرخوند
€میبینی اینم اثباتش ،نه عشقم فقط تو رو میشناسم راضی شدی؟
یونگی لبخند لثه ای زد و چشمکی تحویل همسر دوست داشتنیش داد. هرچقدر زمان میگذشت بیشتر به این موضوع پی می‌برد که با انتخاب هوسوک بهترین تصمیم زندگیش و گرفته چون در غیر این صورت باید سالهای زیادی و صرف تنهایی و مشغله های بی اهمیتش میکرد
+راستی شنیدم بچه ها تصمیم گرفتن هم و مارک کنن هیونگ تو مشکلی با این موضوع نداری؟
چینی به لبهاش داد و به یونسو نگاه کرد که با نگرانی مشغول خشک کردن موهای یونگه
€خب اگه اتفاقات اخیر و نادیده بگیریم اون دوتا خیلی بهم میان از اونجایی که بزودی قراره براشون عروسی بگیریم پس نه من که مخالفتی ندارم . یونگ تو این مدت به هر طریقی بوده همه جوره خودش و به خانواده ی ما ثابت کرده سر همین مشتاقم زودتر بهم برسن منم میخوام مثل تو نوه دار شم جیمینا
دستاش و روی لپای سرخ شدش گذاشت که باعث خنده هوسوک شد
€کیوتی اینکه خجالت نداره، تو یه پدربزرگ خوشگل و جوونی خوش به حال نوه هات
+ هیونگگگ
€باشه باشه دیگه نمیگم (خنده)خب بیا بریم ببینم بساط شام و حاضر کردن یا هنوزم سر انتخاب غذا بحث دارن
جیمین لبخندی زد و بعد بغل کردن هانول از کنار قلعه ماسه ایش گفت
+قدرت جین هیونگ و دست کم نگیر
خواست به طرف ویلای ساحلیشون بره که صدای بم تهیونگ مانعش شد
×عزیزم میشه چند لحظه بیای ؟
گیج نگاهش و بین آلفاهاش چرخوند ،دیدن حالت مرموزشون کافی بود تا بفهمه یه نقشه هایی توی سرشون دارن که خبری ازشون نداره باز چه خوابی براش دیده بودن؟
با صدای هوسوک که می‌گفت توی خونه میبینمت به خودش اومد و باشه ای گفت ،بعدم محتاطانه به طرف آلفاهاش گام برداشت و مقابلشون ایستاد
+خب کار تون چیه؟
جونگ کوک دستی به موهای بلند هانول که با کیوت ترین حالت ممکن نگاهشون میکرد کشید و زمزمه کرد
_مگه برای خلوت با لونامون حتما باید بهونه داشته باشیم؟هانول بابا رو بسپر به بچه ها  زود بیا
پاش و روی زمین کوبید و لباش و به نشونه اعتراض غنچه کرد
+میخوام برم خونه هوا خیلی سرد شده هانولم داره میلرزه مگه نه موچی؟
هانول به تبعیت از حرفای آپاش عطسه کیوتی کرد و دست مشت شدش و روی مژه های بلندش کشید
×قربون جوجه کوچولوی خودم برم سرما خوردی بچه؟هوم؟
چشمای درشتش و به تهیونگ دوخت ،دیدن لبخند جذابش کافی بود تا به آپا مینیش خیانت کنه و ذوق زده برای آغوش اون دونفر تقلا کنه
_خب مثل اینکه کیوتچه ددی حالش خوبه مگه اینکه آپاش بخواد بهونه بیاره
اخم کیوتی کرد و با سری که بخاطر ضایع شدن پایین افتاده بود به نوک پاهاش زل زد
+باشه ولی فقط کافیه دستتون سمت بوتیم هرز بره تا با دیکاتون کباب درست کنم ددیای بد
هر دو همزمان آب دهنشون و قورت دادن، چطور یه امگا به کیوتی اون میتونست تا این حد خشن باشه تا جایی که جفتاش از ترس عصبانیت بی سابقش جرعت حرف زدن نداشته باشن؟هرچند پسرکشون هر طوری که بود بازم براشون خواستنی و پرستیدنی به نظر میرسید حتی وقتی از دستشون اینطور خشمگین میشد
_باشه قربونت برم ما که هنوز هیچ غلطی نکردیم اینطوری داری با حرفات سلاخیمون میکنی
شونه ای بالا انداخت و پوزخندی زد
+از من گفتن بود ،پس باشین تا بیام (چشمک)
این و گفت و بدون توجه به حالت وا رفته آلفاهاش وارد خونه شد

Yayımlanan bölümlerin sonuna geldiniz.

⏰ Son güncelleme: May 25 ⏰

Yeni bölümlerden haberdar olmak için bu hikayeyi Kütüphanenize ekleyin!

𝘼𝙢𝙖𝙧𝙞𝙨🌙Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin