جونگکوک هیچ وقت ادعا نمیکرد که میتونه زیبایی رو توصیف کنه.
تصور اینکه بتونه به یک چیز- یک آدم یا یک شی نگاه کنه و بگه ' این زیباست' براش یکم غیرطبیعی بود.
چون همه چیز زیباست.
و همه به نحو خودشون؛در نقص ها و تمامیت هاشون، در جلا ها و تاریکی هاشون.
کلمه ی 'زیبا' در لغت نامه ی ذهنیش جایی نداشت.
نمیتونست درکش کنه یا استفادش کنه.اما الان، ایستاده بود در اتاقی- یا لاقل فکر میکرد که ایستاده- چون دقیق نمیتونست پاهاش رو احساس کنه یا دستاش رو. حتی کامل نمیتونست بشنوه.
ولی میدید؛ با کیفیتی که تابحال هیچ وقت تجربه نکرده بود.
انگار تمام حس های پنجگانش، قدرتشون رو داده بودن به چشماش.
صحنه ی روبه روش نورانی بود یا در واقع فرد روبه روش نورانی بود.
بیشتر از همیشه.
موهای مشکیش به دقت و با لطافت در موج هایی روان استایل داده شده بودن. یک تاج گل برگ آبی و سفید با مروارید های ریزش در بینشون، دور تا دور سرش رو گرفته بود. و یک تور که به پشتش آویزون بود و تا کمرش میومد.
لبای غنچه ای درشتش براق تر از همیشه، گونه های گردش صورتی تر از شکوفه های بهاری.
پوست برفیش نرم تر و معصوم تر در کنار پارچه ی سفید لباسش.
کت شلوار دوخت به دوخت، برآمدگی ها و ظرافت های بدنش رو به رخ کشیده بود.کمر لاغری که به لگن پهنی ختم میشد، و سپس به پاهای کشیده.
جونگکوک نگاه کرد و نگاه کرد. تا موقعی که فردی که جلوی آینده ی قدی ایستاده بود، متوجه حضورش شد و مانند یک گل که از غنچه باز میشد لبخندی بهش زد.
سوکجین زیبا بود. چون فقط بود.
چون هیچ کلمه ی دیگه ای براش وجود نداشت.چون کلمه ی 'زیبا' با سوکجین براش معنا پیدا کرده بود.
و این حقیقتی بود که هیچ وقت قرار نبود عوض بشه.
- کوکی!-
امگا استایلیست هایی که دور و برش گرفته بودن کنار زد.
با لبخندی که پهن تر میشد به سمتش دوید و خودش رو در بغلش انداخت.
سرش روی سینش قرار گرفت، با لپی که داشت روی لباسش فشرده میشد.÷ لطفا قربان!- آرایشتون خراب میشه!-
جونگکوک با مکثی دستای خودش رو دور دیگری گرفت.
نفسی رو بیرون داد، در حالی که قلبش داشت گلوش میزد.سوکجین با همون هیجانی که بغلش کرده بود، رهاش کرد.
گردنش خم شده به سمت بالا و با چشمای قهوه ای روشنش که الان گشاد شده بودن بهش زل زد.- این بدشانسی نیست که تو الان اومدی اینجا نه؟! نه؟
جونگکوک خنده ی کوتاهی کرد. امیدوار بود که زور پشتش خیلی معلوم نباشه.
YOU ARE READING
Forever for You/ Taejinkook (Multishot)
Fanfictionصحنه ی روبه روش نورانی بود یا در واقع فرد روبه روش نورانی بود. بیشتر از همیشه. موهای مشکیش به دقت و با لطافت در موج هایی روان استایل داده شده بودن. یک تاج گل برگ آبی و سفید با مروارید های ریزش در بینشون، دور تا دور سرش رو گرفته بود. و یک تور که به پ...