_ فاک خواب موندم!
جونگکوک با دیدن اینکه نامجون داره بهش زنگ میزنه، فحشی داد و بعد سریع تماس رو جواب داد.
_ ن...نامجون هیونگ ببخشید؛ باور کن خواب موندم. دارم میام شرکت. الان خودم رو میرسونم.
همونطور که گوشی رو بین شونه و سرش نگه داشته بود و با نامجون صحبت میکرد، از روی تخت بهم ریخته بلند شد و شلوارش رو سریع عوض کرد و پیرهنش تنش کرد.
دکمهها رو با عجله بالا و پایین بست و از خونه بیرون زد و به سمت ماشین دویید؛ همونطور که کتش رو تنش میکرد، سوار ماشین شد و روشنش کرد ولی تا خواست حرکت کنه، دید که ماشین کند میره!_ شت این دیگه چه مرگشه؟
غر زد و از ماشین پیاده شد که دید لاستیکهای ماشین پنچره!
_ اوه فاااااک! فقط یه شب بیرون پارک کردم لعنتی!
وسایلش رو برداشت و همونطور که به سمت خیابون میدوید به نگهبان خونهی شخصیش که بیرون ایستاده بود و داشت با تعجب نگاهش میکرد، گفت:
_ لاستیکهای ماشین رو عوض کن و بفرستش به شرکت.
نگهبان از بهت خارج شد و متقابلاً داد زد.
_ چشم قربان.
و جونگکوک رفت تا تاکسی بگیره.
خلاصه وقتی سوار ماشین شد، توی راه متوجه شد که فلش گزارش کارها رو هم توی خونه جا گذاشته!
_ عالی شد امروز واقعاً روز من نیست!
درسته که رئیس اون شرکت نامجون هیونگش بود ولی بازهم دلیل نمیشد که از زیر کار در بره؛ چون نامجون دوبرابر بیشتر بهش سخت میگرفت!
بعد از چند دقیقهی طاقتفرسا، به شرکت رسید و سریع خودش رو به اتاق جلسه رسوند و در رو باز کرد و بدون توجه به چیزی سریع گفت:
_ میدونم میدونم اشتباه کردم رئیس؛ بابت تاخیرم عذر میخوام! میتونم بشینم؟
نامجون چشم غرهای بهش رفت و گفت:
_ بشین آقای جئون؛ قرار بود گزارش کارها رو آماده کنی. لطفاً فلش رو به لپتاپ وصل کن.
و در ادامه به جیمین و یونگی اشاره کرد و توضیح داد.
_ این آقایون همونهایی هستن که راجبشون باهاتون حرف زده بودم و از امروز اینجا استخدام شدن. با تهیونگ آشنا شدن و چون تو دیر رسیدی، میتونین الان با هم آشنا بشین و بعدش گزارش کارُ برامون بذار و مجموعه رو بهشون معرفی کن.
جیمین و یونگی کمی از جاشون بلند شدن و دستشون رو دراز کردن. جونگکوک که با شنیدن اسم گزارش که توی خونه جاش گذاشته بود، استرس گرفت.
میدونست که قراره فحشهای غلیظی ازش بشنوه ولی نمیخواست چیزی به اون دو تا پسر بفهمونه.
YOU ARE READING
True Pair
FantasyCouple: Kookmin. Happy End. Writer: Raha "Lustmind" Enjoy it😘 خلاصهی فیکشن جذاب "جفت حقیقی" پارک جیمین پسر 25 سالهای که با پستیها و بلندیهای زندگیش مجادله میکنه، وارد یه شرکتی میشه که جفت حقیقیش رو اونجا میبینه. حالا باید دید که چه جوری باید...