13

487 91 16
                                    

با دیدن کسی که داشت وارد خونه‌ش می‌شد، پاش رو روی ترمز کوبید و سوهیو با شنیدن صدای جیغ‌های لاستیک ماشینی، به پشت برگشت که با دیدن جئون جونگ‌کوک که داشت از ماشین پیاده می‌شد، آب دهنش رو قورت داد و با ترس به هیکل درشت آلفا خیره شد.

از صبح خیلی فکر کرده بود. خیلی خودش رو کنترل کرده بود که سر وقت این آلفای عوضی نیاد و کتکش نزنه ولی حریف گرگی که چند روزی بود به بدنش حکومت می‌کرد، نشده بود. به خاطر این گرگی که تازگی‌ها داشت کل کنترلش رو از دستش می‌گرفت نتونسته بود توی دادگاه حضور داشته باشه و فک سوهیو رو بیاره پایین ولی وقتی که از وکیل اون وو شنید که جیمین برنده‌ی دادگاه شده، با خوشحالی مضاعفی که داشت با وحشی‌گری سوار ماشینش شده بود و به سر وقت این آلفا اومده بود.

حتی خودش هم نمی‌تونست تصور کنه که وقتی اون آلفا رو می‌بینه چه بلایی به سرش میاره ولی وقتی که دید اون از ماشین پیاده شد و داره به سمت خونه‌ی خودش میره، با مشت کردن دستش سعی کرد کمی خودش رو کنترل کنه تا همین وسط خیابون اون رو زیر ماشینش نگیره چون خیلی حرف‌ها برای گفتن و مشت‌های زیادی برای کوبیدن به صورت اون عوضی داشت و حالا داشت به سمت سوهیویی که به در برج خونه‌ش چسبیده بود، می‌رفت.

با نگاهی تاریک و پوزخندی که به لب‌هاش میخکوب شده بود، جلوه‌ای رو به وجود آورده بود که هر کسی به جای مطمئناً از ترس سکته می‌کرد ولی سوهیو می‌دونست که درد آلفا چیه و قصد داشت کمی به ترسش غلبه کنه تا بتونه واقعیت رو به جونگ‌کوک بگه تا قبل از اینکه اونو بکشه و جسدش رو به پوزه بگیره و ببره جلوی جیمین بندازه!

اون یه آلفای اصیل بود و سوهیو به خوبی می‌دونست که هیچ وقت نباید غرور و غیرت یه آلفای اصیل رو به شوخی بگیره. اون موقع که فکر می‌کرد جیمین هر کاری هم که بکنه نمی‌تونه ازش راحت بشه، با قلدری جلوی جونگ‌کوک حرف‌های بد رو به صورتش کوبیده بود بدون اینکه به این شبی ک داشت رقم می‌خورد، فکر کنه.

حدود دو سه روزی می‌شد که رغبتی برای زندگی نداشت. پدرش، پشتوانه‌ی همیشگیش کسی که سوهیو فکر می‌کرد حتی اگه قتل رو هم انجام بده، پدرش پشت سرش می‌ایسته، ولش کرده بود و گفته بود که فرزندی به اسم هان سوهیو نداره. مادرش با سکته‌ی ناقصی که با شنیدن جریاناتی که توی دادگاه اتفاق افتاده بود، بهش دست داده بود الان توی بیمارستان توی کما بود و سوهیو نمی‌دونست به کدوم از مشکلات پیش اومده‌ی زندگیش فکر کنه.

و حالا که این آلفای دیوونه جلوی راهش سبز شده بود و قصد پایین آوردن فکش رو داشت، سعی کرد قبل از اینکه جونگ‌کوک بهش برسه و با در پشت سرش یکیش کنه، حرف بزنه و حرف هم زد:

_ جونگ کوک آروم باش. همه چیزو بهت میگم. اونطوری که تو فکر می‌کنی نیست. نمی‌دونم وکیلی که برای جیمین گرفتی، تا چه حدشو برات گفته ولی اینو میگم که من حتی به جیمین دست هم نزده بودم. می‌تونم اینو با مدارک بهت توضیح بدم.

True PairWhere stories live. Discover now