جیمین با وضعیت آشفته لبخند دستوپاچلفتی زد و با بستن در، زود کتش رو درآورد و به روی صندلی گذاشت و همراه کیفش به سمت میز رفت و همزمان گفت:
_ واقعاً ببخشید دیر کردم؛ ترافیک سنگینی بود!
به همکاری جونگکوک تقریباً کمی از کار رو انجام داده بودن.
دقیقاً اون قسمتی که به جیمین مربوط میشد و وقتی که جیمین وارد اتاق شده و نگاهش به نقشهای که روی میز پهن شده بود افتاده بود، با دیدن اینکه قسمت مورد نظرش کمی پیش رفته، با تعجب نگاهش رو به یونگی داده بود.
توی فکر فرورفته بود؛ چون در واقع قسمت سخت کارش بود که حل شده بود و جیمین به این فکر کرد که شاید یونگی به خاطر اینکه این دیر کرده بوده، خواسته که کمی از کارش رو راحتتر کرده باشه ولی وقتی که یونگی با ابروهاش به سمت جونگکوک اشاره کرد، جیمین متوجه شد که یه تشکر حسابی به جئون جونگکوک بدهکاره! چرا که با این درگیری ذهنیای که از دیشب داشت و حادثهی صبح هم بهش اضافه شده بود، نمیتونست اونطور که باید روی کارش تمرکز داشته باشه و نمیخواست همین اول راه اونها رو از خودش ناامید کنه.
جونگکوک که از بدو ورود جیمین به اتاق، محوش شده بود چون بهشدت جذاب شده بود، سعی کرد به خودش مسلط باشه و تهیونگ با دیدن اینکه جونگکوک کم کم داره خودش رو گم میکنه، با سرفهی مصلحتیای شروع به صحبت کرد:
_ خوش اومدی جیمینشی؛ ما هم تازه شروع کرده بودیم.
جیمین سری تکون داد و سعی کرد همهچیز رو به گوشهی ذهنش پرت کنه و با دقت بیشتری کارش رو شروع کنه.
***
بعد از اینکه طرح اولیهی نقشهای که قرار بود طرح جزیره جدیدشون باشه به کمک نقشه اصلیای که از اول هم روی میز بود، کشیده شد، که البته توی این طرح نقشه بیشتر جونگکوک و جیمین داشتن روش کار میکردن و یونگی و تهیونگ با نگاههای زیر زیرکی همدیگه رو میپاییدن. جونگکوک به همه استراحت نیم ساعته داد؛ چرا که از صبح تا الان که ساعت دو ظهر بود، سرپا ایستاده و بادقت و بدون خستگی به طرح نقشه پرداخته بودن و طبیعتاً همه خسته و ضعف کرده بودن.
تا یک ربع بعد تایم ناهار میشد و جونگکوک نخواست که بیشتر از این افرادش توی فشار باشن؛ اگرچه خودش هم از بس فشار حسهایی مثل حرص و حسودی بهش غلبه کرده و خستهاش کرده بود که دیگه نای ادامه دادن کار بهاین حساسی رو نداشت.
پس روی یکی از صندلیها نشست و بدون اینکه متوجه باشه، نگاهش میخ جیمینی شد که رنگ صورتش به زرد متمایل شده بود و بیحالی از لبهای بیرنگش معلوم بود.
نمیفهمید چرا ولی جیمین از وقتی که وارد شرکت شده بود، لرزش دستهاش رو نمیتونست متوقف کنه و بعضی وقتها که داشت دربارهی نقشه باهاشون حرف میزد هم صداش میلرزید!
ESTÁS LEYENDO
True Pair
FantasíaCouple: Kookmin. Happy End. Writer: Raha "Lustmind" Enjoy it😘 خلاصهی فیکشن جذاب "جفت حقیقی" پارک جیمین پسر 25 سالهای که با پستیها و بلندیهای زندگیش مجادله میکنه، وارد یه شرکتی میشه که جفت حقیقیش رو اونجا میبینه. حالا باید دید که چه جوری باید...