8

511 94 18
                                    

_ تهیونگ... تو منو آوردی گی بار؟

یونگی با تعجب گفت و تهیونگ ردیف دندون‌های مرتبش رو نشونش داد.

_ آره خب مگه چیه؟ مگه تو خودت گی نیستی؟ جفتمون هم به جایی اومدیم که مناسبمونه.

_ من... من خب بایسکشوالم.

تهیونگ دستش رو به دور شونه‌های یونگی حلقه کرد.

_ بالاخره که با هوسوکی؛ منم از روی این مسئله حدس زدم فقط.

یونگی خندید.

_ خودت چی؟

_ منم بایسشوالم ولی رابطه‌م بیش‌تر با دخترا بود به نسبت؛ حس کردم اینجا برای دوتامون مناسبه. اگه اوکی نیستی، برگردیم.

_نه؛ اوکیم بریم.

یونگی این رو گفت و خواست وارد بار بشه که تهیونگ مانعش شد.

_ وایسا کجا؟ نگو که با این لباس‌های اداره می‌خوای بری اون تو!

یونگی متعجب نگاهی به لباس‌هاش انداخت.

_ خب، با چی برم با همین اومده بودم سرکار.

تهیونگ در ماشین رو باز کرد و دستش رو برد صندلی عقب ماشین و دو تا پاکت که روش برند سلین نوشته شده بود، بیرون آورد.

_ بیا اینا رو همون موقع که اوکی دادی، سفارش دادم گفتم بذارن توی ماشین. امیدوارم خوشت بیاد.

یونگی لبخند درخشانی از این با فکر بودن آلفا زد.

_ اوه ممنونم؛ این خیلی خوبه! از کجا می‌دونستی مشکی دوست دارم؟

تهیونگ دستی به موهاش کشید.

_ خب راستش نمی‌دونستم؛ همینطور از شخصیتت حس کردم. حالا بیا بریم تو.

اول خودش و بعد یونگی وارد راهروی بار شدن. پیش خدمت با دیدن تهیونگ، سریع جلوش دوید و تعظیم کرد.

_ خوش اومدین جناب کیم.

تهیونگ دو تا اسکناس از جیبش درآورد و به پیش خدمت داد.

_ ما رو به یه اتاق راهنمایی کن تا لباس‌هامون رو عوض کنیم.

پیش خدمت سریع اطاعت کرد و دو آلفا رو با خودش به راهروی دیگه برد و با باز کردن در یکی از اتاق‌ها، کنار کشید.

_ بفرمایین قربان.

_ خوبه می‌تونی بری.

تهیونگ گفت و اجازه داد اول یونگی و بعد خودش وارد اتاق بشه. یونگی با دیدن اینکه تهیونگ در رو بست و کاور لباس‌ها رو روی تخت گذاشت، چشم‌هاش گرد شد.

_ تو... تو خودتم اینجا می‌خوای لباس‌هات رو عوض کنی؟!

تهیونگ متعجب نگاهی به گونه‌های سرخ و چشم‌های گرد یونگی انداخت.

True PairWhere stories live. Discover now