_ تهیونگ... تو منو آوردی گی بار؟
یونگی با تعجب گفت و تهیونگ ردیف دندونهای مرتبش رو نشونش داد.
_ آره خب مگه چیه؟ مگه تو خودت گی نیستی؟ جفتمون هم به جایی اومدیم که مناسبمونه.
_ من... من خب بایسکشوالم.
تهیونگ دستش رو به دور شونههای یونگی حلقه کرد.
_ بالاخره که با هوسوکی؛ منم از روی این مسئله حدس زدم فقط.
یونگی خندید.
_ خودت چی؟
_ منم بایسشوالم ولی رابطهم بیشتر با دخترا بود به نسبت؛ حس کردم اینجا برای دوتامون مناسبه. اگه اوکی نیستی، برگردیم.
_نه؛ اوکیم بریم.
یونگی این رو گفت و خواست وارد بار بشه که تهیونگ مانعش شد.
_ وایسا کجا؟ نگو که با این لباسهای اداره میخوای بری اون تو!
یونگی متعجب نگاهی به لباسهاش انداخت.
_ خب، با چی برم با همین اومده بودم سرکار.
تهیونگ در ماشین رو باز کرد و دستش رو برد صندلی عقب ماشین و دو تا پاکت که روش برند سلین نوشته شده بود، بیرون آورد.
_ بیا اینا رو همون موقع که اوکی دادی، سفارش دادم گفتم بذارن توی ماشین. امیدوارم خوشت بیاد.
یونگی لبخند درخشانی از این با فکر بودن آلفا زد.
_ اوه ممنونم؛ این خیلی خوبه! از کجا میدونستی مشکی دوست دارم؟
تهیونگ دستی به موهاش کشید.
_ خب راستش نمیدونستم؛ همینطور از شخصیتت حس کردم. حالا بیا بریم تو.
اول خودش و بعد یونگی وارد راهروی بار شدن. پیش خدمت با دیدن تهیونگ، سریع جلوش دوید و تعظیم کرد.
_ خوش اومدین جناب کیم.
تهیونگ دو تا اسکناس از جیبش درآورد و به پیش خدمت داد.
_ ما رو به یه اتاق راهنمایی کن تا لباسهامون رو عوض کنیم.
پیش خدمت سریع اطاعت کرد و دو آلفا رو با خودش به راهروی دیگه برد و با باز کردن در یکی از اتاقها، کنار کشید.
_ بفرمایین قربان.
_ خوبه میتونی بری.
تهیونگ گفت و اجازه داد اول یونگی و بعد خودش وارد اتاق بشه. یونگی با دیدن اینکه تهیونگ در رو بست و کاور لباسها رو روی تخت گذاشت، چشمهاش گرد شد.
_ تو... تو خودتم اینجا میخوای لباسهات رو عوض کنی؟!
تهیونگ متعجب نگاهی به گونههای سرخ و چشمهای گرد یونگی انداخت.
YOU ARE READING
True Pair
FantasyCouple: Kookmin. Happy End. Writer: Raha "Lustmind" Enjoy it😘 خلاصهی فیکشن جذاب "جفت حقیقی" پارک جیمین پسر 25 سالهای که با پستیها و بلندیهای زندگیش مجادله میکنه، وارد یه شرکتی میشه که جفت حقیقیش رو اونجا میبینه. حالا باید دید که چه جوری باید...