*فلش بک*
نامجون صبح زود با هوسوک تماس گرفته بود و گفته بود مسئلهای مهم راجب یونگی پیش اومده و هوسوک هم فوراً خودش رو رسونده بود و الان روبهروش توی اتاق نامجون نشسته بود.
_ بفرمایین آقای کیم چه مشکلی پیش اومده؟
نامجون انگشتهاش رو توی هم پیچید و با کمی مکث، محتاطانه شروع به صحبت کرد.
_ خب راستش... نمیدونم چطور بهتون بگم.
هوسوک که کنجکاو بود سریع موضوع رو بفهمه، سریع گفت:
_ لطفاً با من راحت باشین.
نامجون رودروایسی رو کنار گذاشت. این رو حق آلفای مقابلش میدونست که از جریانات پیش اومده خبردار بشه.
_ خب...میخواستم راجب رابطهی شما و یونگی بدونم. مشکلی بینتون هست؟ شما جدیداً ازش خبر دارید؟
هوسوک متعجب از این حرفهای کیم، ابرویی بالا داد.
انتظار این حرف رو نداشت._ نه مشکلی نداریم و بله؛ خبر دارم ولی خب من یه سوپرمدلم. همچنین طراح رقصم و خب به واسطهی کارم سفرهای زیادی میرم ولی اگه نباشم هم همیشه با هم چند بار در طول روز صحبت می کنیم و از هم مطلعیم.
نامجون اخمو سری تکون داد.
_ آهان پس رابطهی بینتون خوبه.
_ بله اما چرا این سوالها رو میپرسید؟
_ خب راستش... راستش یونگی و یکی از کارکنای شرکت یه چند وقتی هست که خیلی صمیمی شدن. نمیخوام اشتباه برداشت کنید ولی خب یکم نگران کننده به نظر میرسه. بعد از زیر نظر داشتنشون، حس کردم وظیفمه با شما درمیون بذارم.
هوسوک اخمهاش درهم رفت و به دستهاش که مشت شده بود، فشاری وارد کرد.
_ یعنی تا چه حد صمیمی؟
_ خب یکم از معمولی بیشتر.
_ شما از کجا متوجه شدین؟
_ من همه جا رو زیر نظر دارم توی هر محوطهای دوربین داریم.
_ میتونم منم ببینم؟
_ فکر میکنم نبینید بهتر با..
_ نه بهتر نیست؛ میخوام ببینم که تا چه حد بوده. شاید اونا فقط دوست باشن. لطفاً نشونم بدین آقای کیم.
نامجون سعی کرد اون آلفا رو از دیدن اون فیلمها منصرف کنه ولی معلوم بود که حریفش نمیشد پس با کمی مکث، صفحهی مانیتور رو کمی خم کرد و بهش اشاره کرد که بره کنارش و تصاویر داخل لبتاپ رو ببینه.
_ متاسفم بابت این تصاویر آقای جانگ؛ ایشون پسر عموی عزیز منه. اون هم یه آلفاست و کم سنه و همین باعث شده این رابطهی مخفیانه من رو هم نگران کنه.
YOU ARE READING
True Pair
FantasyCouple: Kookmin. Happy End. Writer: Raha "Lustmind" Enjoy it😘 خلاصهی فیکشن جذاب "جفت حقیقی" پارک جیمین پسر 25 سالهای که با پستیها و بلندیهای زندگیش مجادله میکنه، وارد یه شرکتی میشه که جفت حقیقیش رو اونجا میبینه. حالا باید دید که چه جوری باید...