«هیچوقت کنجکاو نبودی که بعدش چی شد؟ هرگز نخواستی که بدونی بعد رفتنت، چه بلایی به سر کسایی که پشت سر خودت جا گذاشتی، اومد؟»
«فکر نمیکردم که مهم باشه...»
«عجب موجود خودخواهی هستی.
تمام مدت فکر میکردم که قربانی داستان تویی و حالا متوجه شدم که حتی تو هم میتونی تا به این حد بی رحم باشی.»🌻کاپل: کوکوی
✨ژانر: انگست_ درام_ انقده🤏 فانتزی
🌻وضعیت: درحال آپسلام گیلیهای نازم✨
گیلی اعظم با شما سخن میگه.
به دنیای جدیدی که درحال خلق کردنش هستم، خوش آمدید.
نفری یه خوراکی از میز بردارید و وارد سالن بشید.🍟🍿
لطفاً هنگام ورود به دنیای جدید، به چیزی دست نزنید و به ترتیب روی صندلیهای تعیین شدهی خودتون بنشیند.
یادتون نره که شخصیتهای ما نیاز به حمایت و انگیزه دارن پس لطفاً سخنان زیبای خودتون رو از این عزیزان تازه به دنیا پا گذاشته، دریغ نکنید💙
به خاطر بسپارید که نظرهای زیبای شما باعث میشن که بنده دنیای بهتری برای این طفل معصومها خلق کنم🎠هدفم از نوشتن این داستان به گریه انداختن شما از غصه نیست. داستان مثل اسمشه.
یه ژاکت پشمی که دور شونههاتون پیچیده میشه و میخواد بهتون گرما بده.🧸
امیدوارم از وقت گذروندن تو این دنیا نهایت لذت رو ببرید💙شخصیتهای داستان، تهیونگ، جونگکوک و سوکمین یا همون دوکیوم سونتین هستن.
خیر، مثلث عشقی نیست. به بنده این چیزها نمیچسبه☕ایشون هم آدرس دیلی بندهست:
https://t.me/esamsamخب، همگی با خوراکیهاتون وارد شدین؟ پس در رو می بندم تا شروع کنیم.🦄
✨Esamsam✨

YOU ARE READING
Cardigan
Fanfictionآب و هوای شرجی. صدای واضح امواج دریا. کسی کنارم ایستاد و درمورد چیزهایی که نمیخواستم بشنوم، توضیحاتی داد. نگاهم جای دیگهای بود. بخاطر همین حتی متوجه هم نشدم که کدوم یکی از اهالی این خونه، در چوبی اتاق زیرشیروانی رو برام باز کرد. قبل از اینکه من رو...