چشمامو باز کردم و با هجوم اوردن نور زیادی سمتم دستمو جلوی چشمام گذاشتم،بعد از چند ثانیه که چشمام به نور عادت کرد تو جام نیم خیز شدم و خوابالود نگاهمو رو اطراف چرخوندم و رو سینی روی میز نگهش داشتم و تک خنده ای کردم
+مسخره
دستمو دراز کردم و سینی رو هل دادم و با صدای بلندی روی
زمین افتاد+با چه رویی برام صبحونه میاری
از جام بلند شدم و سمت سرویس رفتم و بعد از انجام دادن کارام بیرون اومدم و از اتاق بیرون زدم
_صدای چی بود
ترسیده تکونی خوردم و دستمو رو قلبم گذاشتم
+کاش صبحمو با وجودت خراب نمیکردی
نگاهی بهش انداختم و سرمو تکون دادم،فلسفه سر صبح سیگار
کشیدن چیه؟،از کنارش رد شدم و از پله ها پایین رفتم
+انقدر بکش تا بمیری
نیشخندی زدم
+اون روز انقدر از شادی میرقصم تا از خستگی غش کنمسمت اشپزخونه رفتم و یه لیوان شیر واسه خودم ریختم و دقیقا همون چیزایی که تو سینی بود رو چیدم رو میز و شروع کردم به خوردن البته با لبخند چون میتونستم نگاهشو رو خودم حس کنم با صدای هوفی که کشید لبخندم بیشتر شد و لبامو روهم فشار دادم تا قهقهه نزنم
_اگه اذیت کردنم باعث میشه این لبخندارو ببینم هرچقدر که دوست داری اذیتم کن
نفساش داشت میخورد به گردنم،این لنتی کی انقدر بهم نزدیک شد که نفهمیدم؟+بهم نزدیک نشو
سرمو خم کردم
_تا کِی؟
+تا اخرین لحظه عمر فاکیت
خواستم از جام بلند شم که دستاشو رو شونم گذاشت
_بشین صبحونتو بخور کاریت ندارم
با دورشدنش نفسی کشیدم،چرا یهو طرز حرف زدنش عوض میشه؟، از یه مرد سافت تبدیل میشه به یه مرد جذاب؟،چشمام با تعجب باز شد
+من الان به اون گفتم جذاب؟
لیوان شیرمو برداشتم و یکم ازش خوردم
+شیطان نزدیکم شده،گولشو خوردم
--------------------------------------
~قربان مطمئنید کسی همراهتون نباشه؟
سرمو تکون داد
_از دوربین جاسازی شده تو لباسم حواستون باشه نیاز که شد بیاین داخل
کلتمو برداشتم و پشت شلوارم جاسازش کردم و پشت رول نشستم و سمت محل قرار روندم،از ایینه نگاهی به ماشین بادیگاردام انداختم و بیسیم رو برداشتم
_سرعت تون رو کم کنید
پامو رو پدال گاز گذاشتم و جلوی در ورودی کارخونه متروکه نگه داشت و پیاده شدم،داخل رفتم و سمت مرد امریکایی حرکت کردم و دستمو جلو اوردم
_از دیدنتون خوشبختم
•منم همینطور بشینید
صندلی رو عقب کشیدم و نشستم
•ممنونم که به خواسته ام احترام گذاشتین و تنها اومدیدن
نیشخند کمرنگی زدم
_بالاخره ما قراره باهم کار کنیم پس اعتماد نیازه
نگاهمو رو صورت مرد چرخوندم
_جالبه برام که چطور تصمیم گرفتید که با من معامله کنید
•به یه مهمونی بزرگ دعوت شده بودم که همه ی ادم های بزرگ امریکا حضور داشتن،مشروب و مواد های خاصی اونجا سرو میشد و به اصرار برگزار کننده مهمونی کریستال که به گفته خودش معروف ترین بود رو شروع کردم به کشیدن و فاک،ناب ترین چیزی بود که کشیده بودم،اون پودر سفیدِ فراموش نشدنی منو اینجا،به قلمرو Loey کشوند
نیشخندم بیشتر شد
_باعث افتخاره
•میتونم ببینمشون
چمدون کنارمو روی میز گذاشتم و بازش کردم،دست مرد جلو اومد و یکی از بسته های کوچیک رو برداشت
•برای تست این چمدون عالیه
اخمی کردم
_تست؟ وقتی اومدید اینجا بهتون نگفتن وقتی با من قرار میزارید یعنی اومدین برای معامله؟،تستت رو توی همون مهمونی کردی
•من از کجا باید اعتماد کنم که اینا همونیه ک تو مهمونی بود؟
بسته تو دستش رو ازش گرفتم و چرخوندمش و آرم Loey رو جلوی چشماش نگه داشتم
YOU ARE READING
Crystal
FanfictionCup: ChanBaek Genre: Romance,Smut,Mafia _بس کن بک تو باید تا اخرین لحظه عمرت اینجا با من زندگی کنی اگه اینطور نباشه مطمئن باش لحظه ای برای کشتنت درنگ نمیکنم،دست از تلاش کردن بردار. +پس بکشم،منو بکش پارک چانیول چون یک ثانیه هم نمیتونم تحملت کنم