زانوهامو بغل کردم و سرمو رو زانوم گذاشتم،اون عوضی منو اینجا زندانی کرده و حق ازادنه زندگی کردن رو ازم گرفته،منو از خانواده ام دور کرده،بهشون گفته من مردم اما خودش داره راحت زندگیشو میکنه،حتی به خودش اجازه میده سر من داد بزنه درصورتی که من ازش شاکیم،نفسی کشیدم و سرمو به دیوار پشتم تکیه دادم
+دلم برای خانواده ام تنگ شدهاینجوری نمیشه باید یه راهی برای فرار کردن یا دیدنشون پیدا کنم نمیتونه تا اخر منو زندانی کنه،از جام بلند شدم و از اتاق بیرون رفتم و از بالای پله ها به نشیمن نگاه کردم و با ندیدن کسیاز پله ها پایین رفتم و سمت در در ورودی حرکت کردم و دستگیره رو پایین کشیدم
+چرا باید بازش بزاره
پنجره هارو چک کردم با بسته بودنشون عصبی دستمو تو موهام بردم و فکری به ذهنم رسید،مسیرمو عوض کردم و با عجله از پله ها بالا رفتم و سمت در اتاقش هجوم بردم،سمت پنجره اتاق رفتم و دستگیرشو گرفتم و با صدای ارومی باز شد،شوکه خنده ای کردم و تا اخرش بازش کردم،سرمو بیرون بردم با دیدن ارتفاع زیادش لبخندم رو لبام خشک شد،پاهامو رو زمین کوبیدم و دوباره به پایین نگاه کردم
+مرتیکه تخم جنپنجره رو بستم و پرده رو کشیدم،عجیب بود وقتی اومدم تو اتاق انقدر بوش رو حس نمیکردم،برگشتم و با دیدنش روبه روم تکونی از ترس خوردم
+یا مسیح چرا شبیه جن هایی سکته کردم
دستاشو رو سینش قفل کرد،میتونستم حدس بزنم اون نیشخند فاکیش رو لبشه
_خودت گفتی تخم جنم پس شبیه اونام
سمت در راه افتادم
+برو کنار میخوام برم
درو بست و قفلش کرد،نگاهی بهش انداختم
+واسه چی درو قفل کردی بازش کن میخوام برم
اروم سمتم اومد،حالا کامل میتونستم نیشخندشو ببینم
_اینجا چیکار میکردی بیبی
شروع کردم عقب رفتن، همراه با قدم هام جلو اومد
_نشنیدم پاپی کوچولو
+پاپی کیه
_تو عزیزم،مواظب باش
+مواظب باشم؟
با خوردن سرم تو دیوار اخی گفتم و دستمو روش کشیدم،چیشد؟، هیچی خوردم به بن بست و اون عوضی هی جلوتر میومد
+سمتمنمیایا_باشه
پاهاشو تندتر کرد و دستاشو دو طرف رو شیشه های پنجره گذاشت
_اینجا چیکار میکردی
نگاهی به صورتش انداختم،این لکه های قرمز چی بود
+دنبال راه فرار بودم
ودف بیون بکهیون مجبور بودی انقدر واضح جواب بدی
_چه صداقتی
دستش بالا اومد و شستشو رو گونم کشید
_خب به جایی رسیدی
تکونی به سرم دادم
+چرا باید بگم
خنده بلندی کرد و با اخم نگاش کردم
+واسه چی میخندی نکنه از اونایی که خورد مردم میدی خودتم کشیدی
سرشو تکون داد
_نه من سالمم
سرمو چرخوندم و به سمت دیگه ای خیره شدم
+معلومه که خودتو درگیر نمیکنی این ذات ادمای گوهه
چی گفتم؟،محض رضای فاک بیون جلوی زبونت رو بگیر تا به کشتنت نداده
دستشو زیر چونم گذاشت و سرمو چرخوند سمت خودش و به چشمام خیره شد
_زبون درازت کار دستت میده بیون
+پس بیشتر ازش استفاده میکنه تا از زندگی لجنی که ساختی برام خلاص شم
فشار دستش رو چونم بیشتر شد و سعی کردم هیچ واکنشی نشون ندم و با تخسی تمامبهش خیره شدم
+میدونی چی جالبه دارم یه نشونه دیگه از عوضی بودنت رو به وضوح میبینم
اخمی کرد
YOU ARE READING
Crystal
FanfictionCup: ChanBaek Genre: Romance,Smut,Mafia _بس کن بک تو باید تا اخرین لحظه عمرت اینجا با من زندگی کنی اگه اینطور نباشه مطمئن باش لحظه ای برای کشتنت درنگ نمیکنم،دست از تلاش کردن بردار. +پس بکشم،منو بکش پارک چانیول چون یک ثانیه هم نمیتونم تحملت کنم