⭐
اون خانم مادرم بود؟..
مادر واقعیم؟
گیج شده بودم.. احساس بد و عجیبی داشتم
اون دائم صحبت میکرد و من نمیدونستم چرا به جای ذره ای خوشحالی بابت دیدنش فقط ناامنی و ترس توی وجودم بود.
همه اتفاقات این مدت خیلی برام زیادی بود... منی که با داستان پیتل و نیروی ماورالطبیعی داشتن کنار اومدم، چرا الان این حس رو به مادرم دارم؟
شبیه کسی شده بودم که مرده بود و دوباره متولد شده
"یه انسان جدید"
سرم کم کم گیج میرفت. اصلا نمیتونستم روی حرفای اون زن تمرکز کنم.. چی میگفت انقد تند تند؟
_اوه عزیزم. نمیدونی چقد خوشحالم که سالمی.. من خیلی نگرانت بودم دائم به اینجا میومدم تا پیدات بکنم و میدیدم که... لویی؟ لویی پسرم؟ چیشده حالت خوب نیست؟نزدیکم اومد و سعی کرد کمکم کنه و دستمو گرفت
/به من دست نزن. لطفا خواهش میکنم برو عقب.. من.. من باید برم.. باید..
حالم بشدت بد بود روی صندلی کنارم نشستم.. اون خانم که ترسیده بود به سمت بیرون رفت و صداشو ناواضح میشنیدم و چند دقیقه بعد واندر اومد. با اینکه واندر هیچ نسبتی با من نداشت اما انگار به خاطر حضورش احساس امنیت داشتم_لویی؟ صدای منو میشنوی؟
واندر با موهای نارنجی و عینک کوچیک رو بینیش، صورتشو بهم نزدیک کرد تا منو چک کنه/پروفسور من.. من باید برم بیرون.. خواهش میکنم نیاز دارم تنها باشم. لطفا به این خانم هم بگین دنبالم نیاد
_لویی من بهت حق میدم به خاطر شرایطی که داری! اما اون مادرته نگرانته. اگر خوب شدی برگرد باشه؟سرمو به نشانه تایید تکون دادم. هیچ ایده ای نداشتم چرا اینطوری ریاکشن نشون دادم.. یعنی آخه اون مادرم بود ولی حتی من این رفتار رو با سایمون یا واندر نداشتم!
از کنارشون رد شدم باید سایمون رو پیدا میکردم.
لحظه برگشتم حس عذاب وجدان گرفته بودم. رو به اون خانم گفتم
/من واقعا معذرت میخوام. لطفا منو درک کنید من نیاز به زمان دارم..
و بعد منتظر جواب نموندم و رفتم بیرونسایمون رو پیدا کردم. متوجه حال بدم شد و سریع سمتم اومد و دستمو گرفت تا به خاطر ضعف پخش زمین نشم
+چت شد یهو پسر؟ زنده ای؟
/نمیدونم واقعا سایمون.. بریم یجا بشینیم برات توضیح میدم
روی سکوی کنار دیوار توی محوطه پشتی پیتل نشستیم.. این قسمت پیتل پر از گل و گیاه بود و واقعا وایب خوبی داشت.
+این ساندویچ رو زودتر بخور حالت جا میادسایمون خیلی بهم اهمیت میداد و واقعا قدردان این رفتارش بودم
/قول میدم یروزی جبرانش کنم سایمون..
+دیگه باید جبران کردن هارو بزاریم کنار.. دو تا دوست هرکاری برای هم میکنن
لبخندی بهش زدم و مشغول خوردن شدم
/اوووم.. چقد این خوشمزس.. فاک طعمش عالیههه
سایمون بلند خندید و گفت
+هنوز خیلی چیزا راجع به پیتل هست باید بفهمی.. بهت قول میدم هرروز بیشتر عاشقش شی! البته به کسی نگو اینو از آشپزخونه کش رفتم
با شونهام ضربه ای بهش زدم و گفتم
/که اینطور! خودش دزده ولی منو به خاطر دزدی تا دم مرگ برد! باشه باشه..
سایمون خندید و بلند شد
+اولش فکر کردم دزدی ولی وقتی واندر ماجرا رو تعریف کرد حتی بهت کمک کردم بدجنس.. حالا پاشو یکم راه بریم وقتشه صحبت کنیم
YOU ARE READING
PITTEL •L.S•
Fanfiction"پیتل" بزرگترین مدرسه ناشناخته جهان.. ☆لویی یه جایی دور افتاده بهوش میاد و میفهمه حافظشو از دست داده.. اون دانش آموز یکی از مدارس ماورالطبیعی جهانه که هری استایلز مدیر اونجاست.. لویی هیچکس رو به یاد نمیاره تا اینکه اولین روز با دیدن هری یه اتفاقی بر...