✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨چان با احتیاط در خونه رو باز کرد و بقیه پشت سرش راه افتادن.
فلیکس و مادرش با تعجب به اطراف خیره بودن و مینهو خیلی خونسرد طول خونه رو طی کرد و روی یکی از کاناپه ها لش کرد.
_واو! چه سوییتی!
زن گیج زمزمه کرد و نگاهش رو به چانی که رفته بود کلید برق رو بزنه داد.
چان با خجالت پشت گردنش رو ماساژ داد و سمتشون برگشت.
_این دوستم رفته آمریکا و خونهاش خالی مونده...بهم گفته بود خودم بیام اینجا یا اگه خواستم ازش استفاده کنم...
_اها؟! یعنی اجارهای نیست...
_نه درواقع...و خب الان هم از اون موقعهاست که میشه ازش استفاده کرد...فقط چیزی تو خونه برای خوردن نیست...براتون خرید میکنم میارم...
_نه نه توروخدا...الان فقط دلم میخواد بخوابم...شماها هم خیلی اذیت شدین دیگه...فقط بهم بگو کجا میتونم بخوابم بعد هر کار خواستین بکنین...
زن گفت و سمت مینهو رفت و کنارش نشست و مشغول کیفش شد.
نگاه چان روی فلیکسی افتاد که داشت به اطراف سرک میکشید و با گیجی خالص در و دیوار رو نگاه میکرد.
_پس ما بریم دیگه...که شما هم استراحت کنین...
_آره فدا بشم...برین که فردا دوباره قراره بخاطر من کلی اذیت شین...مامان به فداتون...
زن گفت و مینهو بعد از احترامی از جاش بلند شد و سمت خروجی رفت.
چان هم بعد از توضیح دادن ملزومات برای زن، سمت فلیکسی رفت که داشت تو کمدهای آشپزخونه سرک میکشید.
_ها! چیه؟ دنبال چی میگردی؟
به کانتر تکیه داد و دست به سینه با یه نیشخند کنجکاو بهش خیره شد.
_هیچی...همین جوری نگا میکنم...
فلیکس مثلا بیمیل جواب داد و جفت دستهاش رو توی جیب پشت شلوارش فرو کرد.
همون وسط آشپزخونه وایساد و معذب به چان خیره شد.
چان تکیهاش رو از کانتر برداشت و بعد نگاه دزدکیای به پشت سرش جایی که مامان فلیکس بود آروم سمت پسر کوچیکتر حرکت کرد و اون رو گیج و شوکه کرد.
چرا چان طوری رفتار کرده بود که قراره روش کارای خاکبرسری کنه؟
چان اما بیتوجه به ترس پسر کوچیکتر بهش نزدیک شد و روی صورتش خم شد.
_کم کم داری میترسی؟ اینکه من واقعا کیام و قبلا چه کارایی کردم؟
با زمزمه پسر بزرگتر شوکه لبش پرید و نگاهش بین چشمهای چان جابجا شد.
YOU ARE READING
✨Crisis of twenty years ✨
Fanfiction𓍯 #Crisis_of_twenty_years ─Couples: #Chanlix, #MinSung ─Genres: Comedy, Dram, Slice of life, Smut ─Author: #Boom 彡 @FanFiction_Land ִֶָ 𓂃 دورانی پر از شور و هیجان و رویا همراه با چاشنیِ طنزی تلخ... بخشی از زندگی که بعد از گذر ازش همیشه شبیه یک ر...