سرش تو موتورِ ماشین بود که با حسِ نگاه شیوون کلافه کمرش رو صاف کرد و همون طور که هنوز هم جفت دستهاش تکیهی کاپوت بود خیرهاش شد.
_میشه بگی چرا نیم ساعتـه بهم زُل زدی؟
_هیچی...همین جوری...قشنگی نگات میکنم...
_مسخره بازی در نیار...بگو چته...
چان عصبی سمتش قدم برداشت و همون طور که عصبی مشغول پاک کردن دستهاش از روغن با پارچه بود کنارش روی سکو نشست.
_حس میکنم یه چیزی فرق کرده...
شیوون با ذهنی درگیر گفت و از کنارش بلند شد و روبروش وایساد.
_چی دقیقا؟
چان هم با همون لحنِ کنجکاو پرسید.
_رفتی تو رابطه؟
با سوال صریح مرد بزرگتر شوکه چشمهاش رو گشاد کرد و ساکت خیرهاش موند.
_این اواخر خیلی آروم شدی...شبیه آدمیزاد رفتار میکنی...حس میکنم داری خشمتو به یه نحو دیگه جای دیگه خالی میکنی...اینطوری نیست؟
_نخیر...
چان عصبی از جاش بلند شد و اومد بره سمت ماشین که شیوون با گرفتن بازو متوقفش کرد.
_چرا هم...و چون زدم به خال داری میپیچونی...
_ول کن...
با سرتقی گفت و بازوش رو از چنگ شیوون خارج کرد.
_حالا کی هست این آدم بدبخت...
مسخرهاش کرد و چان که حالا روش پشت مرد بود تکخندی زد و دوباره روی موتور ماشین خم شد.
عجب آدم تیزی بود...
_بذار حدس بزنم...این اواخر کی به زندگی گوهت اضافه شده؟!
_فقط ببند و به کارت برس...حدس زدنش به تو نیومده...
شیوون میخواست با زیرکی به هدفش برسه که با لحن سخت چان حرف تو دهنش ماسید و بدون اینکه به نگاه خیره و سگِ پسر کوچیکتر نگاه کنه راهش رو کشید و رفت.
به هر حال که به هدفش رسیده بود و غیر مستقیم متوجه شده بود اون شخص کیه، حالا بقیهاش رو میتونست به بعدا موکول کنه.
چان اما بعد از دور شدن شیوون کلافه سرش رو خم کرد و چشمهاش رو بست و نفس عمیقی کشید.
به اندازهی کافی این اواخر فلیکس ازش انرژی گرفته بود، واقعا توان کل کل کردن با این مرد رو نداشت.
تکخندی از یادآوری کارهای پسر کوچیکتر زد و چشمهاش رو باز کرد به دم و دستگاه جلو روش خیره شد.
واقعا باید چه گِلی به سرش میگرفت؟!
جدی جدی داشت از دست میرفت انگار!
YOU ARE READING
✨Crisis of twenty years ✨
Fanfiction𓍯 #Crisis_of_twenty_years ─Couples: #Chanlix, #MinSung ─Genres: Comedy, Dram, Slice of life, Smut ─Author: #Boom 彡 @FanFiction_Land ִֶָ 𓂃 دورانی پر از شور و هیجان و رویا همراه با چاشنیِ طنزی تلخ... بخشی از زندگی که بعد از گذر ازش همیشه شبیه یک ر...