✨ part: 16 ✨

41 9 0
                                    

سرش تو موتورِ ماشین بود که با حسِ نگاه شیوون کلافه کمرش رو صاف کرد و همون طور که هنوز هم جفت دست‌هاش تکیه‌ی کاپوت بود خیره‌اش شد.

_میشه بگی چرا نیم ساعت‌ـه بهم زُل زدی؟

_هیچی...همین جوری...قشنگی نگات میکنم...

_مسخره بازی در نیار...بگو چته...

چان عصبی سمتش قدم برداشت و همون طور که عصبی مشغول پاک کردن دست‌هاش از روغن با پارچه بود کنارش روی سکو نشست.

_حس میکنم یه چیزی فرق کرده...

شیوون با ذهنی درگیر گفت و از کنارش بلند شد و روبروش وایساد.

_چی دقیقا؟

چان هم با همون لحنِ کنجکاو پرسید.

_رفتی تو رابطه؟

با سوال صریح مرد بزرگ‌تر شوکه چشم‌هاش رو گشاد کرد و ساکت خیره‌اش موند.

_این اواخر خیلی آروم شدی...شبیه آدمیزاد رفتار می‌کنی...حس میکنم داری خشمتو به یه نحو دیگه جای دیگه خالی می‌کنی...اینطوری نیست؟

_نخیر...

چان عصبی از جاش بلند شد و اومد بره سمت ماشین که شیوون با گرفتن بازو متوقفش کرد.

_چرا هم...و چون زدم به خال داری میپیچونی...

_ول کن...

با سرتقی گفت و بازوش رو از چنگ شیوون خارج کرد.

_حالا کی هست این آدم بدبخت...

مسخره‌اش کرد و چان که حالا روش پشت مرد بود تکخندی زد و دوباره روی موتور ماشین خم شد.

عجب آدم تیزی بود...

_بذار حدس بزنم...این اواخر کی به زندگی گوهت اضافه شده؟!

_فقط ببند و به کارت برس...حدس زدنش به تو نیومده...

شیوون میخواست با زیرکی به هدفش برسه که با لحن سخت چان حرف تو دهنش ماسید و بدون اینکه به نگاه خیره و سگِ پسر کوچیک‌تر نگاه کنه راهش رو کشید و رفت.

به هر حال که به هدفش رسیده بود و غیر مستقیم متوجه شده بود اون شخص کیه، حالا بقیه‌اش رو‌ میتونست به بعدا موکول کنه.

چان اما بعد از دور شدن شیوون کلافه سرش رو خم کرد و چشم‌هاش رو بست و نفس عمیقی کشید.

به اندازه‌ی کافی این اواخر فلیکس ازش انرژی گرفته بود، واقعا توان کل کل کردن با این مرد رو نداشت.

تکخندی از یادآوری کارهای پسر کوچیک‌تر زد و چشم‌هاش رو باز کرد به دم و دستگاه جلو روش خیره شد.

واقعا باید چه گِلی به سرش میگرفت؟!

جدی جدی داشت از دست می‌رفت انگار!

✨Crisis of twenty years ✨Where stories live. Discover now