شقیقه هاش رو ماساژ داد و نفسش رو منقطع بیرون داد. به هیچ عنوان فکر نمیکرد اون روز توی جلسه وقتی که این پیشنهاد رو دادن روزی تصمیم به عملی کردنش بگیرن، فکر میکرد در حد همون پیشنهادِ مسخره و بچهگانه باقی میمونه اما انگار اینطور نبود.
" شوخی میکنی دیگه وویونگ؟ چرا باید اجازه بدم یه بچه کارای هک این پروندهی لعنتی رو انجام بده؟ "
دوباره برای اینکه مطمئن بشه چی شنیده از پسر پرسید و بهش خیره شد. مرد که پشت میز نشسته بود بیشتر خودش رو روی صندلی رها کرد و اینبار بخاطر احساس راحتیِ زیادی که بهش دست داد پاهاش رو هم روی میز گذاشت، اونم جلوی مافوقش و توی وقت اداری! چانگبین هم بدون اینکه بهش غر بزنه که میز رو کثیف کرده همونطور بهش چشم دوخت تا جوابش رو بده. هرچند حتی اگر غر هم میزد وویونگ مثل دفعات قبل ایگنورش میکرد و خب این حرکت هم در کل برای چانگبین اهمیتی نداشت، هردوشون وقتی تنها بودن اهمیت زیادی به احترام و همچین چیزایی نمیدادن.
" جدی میگم بین. با اینکه سن زیادی نداره ولی کارش درسته. فعلا میدیم اون انجام بده تا یکی رو پیدا کنیم جایِ اون هوانگِ احمق. "
و بعدش اخم کرد و زیرلب شروع کرد به غر زدن، هرچند صداش اونقدری بلند بود که به گوش چانگبین برسه.
" جدی الان وقتِ ترفیع گرفتن بود؟ اصلا نباید به این فکر میکردن وقتی اونو میفرستن به یه بخشِ دیگه باید یکی رو جایگزینش کنن؟ "
" نه، تو هم انگار حالت خوب نیست. میدیم هک کنه و بعد ولش کنیم بره؟ اونم با اطلاعاتی که داره؟ "
" یااااا سئو چانگبین انقدر سر من فریاد نکش و جوری رفتار نکن انگار دستور من بوده. "
وویونگ غر زد و با اخم به مرد بزرگتر که همچنان وسط اتاق ایستاده بود نگاه کرد. چانگبین کلافه دستی به موهای مرتبش کشید. اونقدر عصبانی بود که حتی متوجه نبود داره سر دوستش فریاد میکشه. اگه خودش رو کنترل نمیکرد حتی ممکن بود همونجا وویونگی که هیچ تقصیری نداشت رو زیر مشت و لگد هاش بگیره و عصبانیتش رو سر اون خالی کنه، و این یعنی حالا ذرهای از اینکه سرش غر میزد و فریاد میکشید شرمنده و پشیمون نبود.
خواست با اینکه جواب رو میدونه دوباره ازش سوال بپرسه که رئیس خودش همچین دستوری داده که باز شدن ناگهانیِ در اتاق اجازهی ادامهی گفت و گوشون رو نداد و باعث شد وویونگ به سرعت پاهاش رو پایین بیاره و بلند بشه.
جیسونگ سرش رو کمی به داخل اتاق برد تا آدم هایی که اونجا بودن رو ببینه. اتاق رو درست اومده بود فقط باید کسی که قراره باهاش کار کنه رو ببینه و مطمئن بشه.
قصد نداشت اگه ادم های زیادی توی اتاق بودن داخل بره، نمیخواست جلب توجه کنه ولی نمیدونست که اون همین حالا با اینطور باز کردنِ در حواس هر دو افسر رو به خودش جلب کرده و حتی ترسوندشون. نگاهی به دو پسری که صاف سرپا ایستاده بودن انداخت و روی مرد که کنار مبل ایستاده بود زوم کرد. طبق عکسی که ازش دیده بود فهمید خودشه. مردِ عضلانی، قد متوسط، با چهرهای جدی و اخمی که عضو جدا نشدنی صورتش بود.
KAMU SEDANG MEMBACA
𝗦𝗰𝗲𝗻𝗮𝗿𝗶𝗼「𝖲𝖪𝖹」
Fiksi Penggemarیه بوک برای سناریوهای طولانی و کوتاه از کاپلای اسکیز ﹙خوشحال میشم ووت بدید و کامنت بزارید﹚