𝙎𝙩𝙚𝙥¹

109 22 0
                                    


از دانشگاه بیرون اومد و با عجله تاکسی گرفت. فقط چهار ماه وقت داشت که پایان‌نامه ی خودش رو بنویسه و تحویل بده.

هنوز جمله ی استاد توی گوشاش زنگ میزد و مغزش رو دچار بحرانی هولناک می‌کرد. سوار تاکسی شد.

"ازت انتظار بیشتری‌ داشتم"

اون لحظه دوست داشت زمین دهم وا کنه و کوک خودش رو توی پرت کنه؛ ولی همیشه همه‌چیز طبق مرادش پیش نمیره.

"جبران میکنم"

صدای خودش بود که مثل نواری ضبط شده، تکرار میشد.

"با پایان نامه ام! پشیمونتون نمیکنم خانوم هان!"

با کف دست توی پیشونی خودش کوبید که راننده به دیوانه بودن پسر، پی برد.

توی ذهن خودش با عصبانیت خودش رو مورد سرزنش قرار داد.

'خدا لعنت تو و اون زبون واموندت بکنه جونگکوک! بی پیین نیمیم جیبرین میکینیم'‌

موهای خودش رو چنگ زد و به ساعت نگاه کرد. ۳۰ دقیقه از زمانی که سوار تاکسی شده بود گذشته بود. اخمی کرد و به راننده تاکسی نگاه کرد.

'میخواد بدزدتم؟ من که هنوز نگفتم کجا پیدا میشم. چرا ریشش بلنده؟ نکنه واقعا میخواد بدزدتم و بعد کلیه امو بفروشه و پول بزنه به جیب؟.. از مدرسه تا بیرون شهر نیم ساعت بود؟'

از پنجره ی ماشین بیرون رو نگاه کرد و وقتی که تونست خیابون ها رو ببینه نفس راحتی کشید.

وقتی که حس کرد به خونه نزدیکه بارکد روی پشت صندلی رو با گوشیش ثبت کرد و همون موقع نوتیفی برای راننده اومد.

"ممنون همینجا پیاده میشم"

راننده باشه ای گفت و ماشین رو کنار خیابون متوقف کرد. جونگکوک کوله اش رو چنگ زد و از ماشین پیاده شد. در رو آروم بست و به طرف کوچه ای بن بست رفت.

"تا شب یه چیز منحصر بفرد پیدا میکنم دهن همه آب بیافته!"

سری تکون داد و رمز در خونه رو زد. در رو باز کرد و به خونه ی بهم ریخته اش نگاه کرد. چند سالی بود که بخاطر تحصیلش از وطن گرانقدرش(بوسان) و خانواده‌ی عزیزش دور شده بود.

داخل خونه شد و در رو پشت سرش بست و تا صدای قفل نشدنش رو نشنیده باشه کفشاش رو در نیاورد.

با همون جوراب های کیتی داخل خونه شد و موهاش رو با کش دور دستش بست. با چنگ زدن نایلون زباله هر چیزی که روی زمین و میز بود رو درونش انداخت و توجهی نکرد که کنترل تلویزیون هم توی کیسه ازش درخواست کمک میکنه.

"الان بهتر شد"

کیسه رو از جا کند و کنار در ورودی گذاشت. دوباره به هال رفت و بدون مکث لپ تاپش رو روشن کرد و توی اینترنت عبارت 'نمونه های بیولوژیک' سرچ کرد.

obsolete socketTahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon