✮🕸⛧🕷⛥🕸✮
با صدای چیزی که به شیشه ضربه میزد، چشم هاش رو باز کرد. کلاغی رو دید که منقارش رو به شیشه میزنه و سکوت مطلق توی اتاق یا شاید خونهی قدیمی، رو میشکنه.
به پهلو برگشت و با سردی تخت مواجه شد. اون مرد کجا رفته بود؟.. بدن کرخت شدهاش رو بلند کرد و بی توجه به سرگیجه به طرف دستشویی رفت.
چند دقیقه ای بعد با حولهی دور گردنش برگشت و وقتی که خواست از اتاق خارج بشه، سرش با چیزی برخورد کرد. نگاهی به بالا انداخت و چهره مرد رو که دید لبخندی به لب آورد.
تهیونگ دستاش رو زیر باسن جونگکوک تکیه داد و اون رو از روی زمین بلند کرد. دم عمیقی از گردن پسر گرفت و جونگکوک تازه تونسته بود بوی خون رو حس کنه.
زمان به یک باره برای جونگکوک خاموش شد و توی ذهنش اتفاقات رو یادآوری میکرد. چطور تونسته بود شب رو کنار قاتلی به این حد از تشنهی خون رو بگذرونه و کنارش چشم هاش رو ببنده؟..
چطور میتونست خون رو ببینه و در برابرش سکوت کنه؟.. چطور میتون-
قبل از اینکه فکر های دیگه ای به سراغش بیان، لب هایی زیر لالهی گوشش حس کرد که سردی اون لب ها حس لذت بخشی در عین حال ترسناک بهش میدادن.
مرد که همون نقطهی بوسیده شده رو به آرومی فوت کرد، باعث جوشش اشک های پسر شد.
نمیدونست که این حس عشقی هست که از مرد میگیره یا هوس!؟.. درگیری قلبش با مغزش کلافه اش کرده بود. هر ثانیه بدنش با لمس لب های سردی، به لرزش در میومد و واکنش نشون میداد، در عین حال مغزش فرار و نخواستن رو فریاد میزد.
چشمش از خشک شدن و خیس شدن های پی در پی میسوخت و بینیش گرفته بود. اون در عرض چند ساعت عاشق این مرد شده بود و همین الان به این فکر میکرد که فرارش، باعث محروم شدن تن محبت ندیدهی چند ساله اش میشه.
تهیونگ بدن پسر رو بالا تر کشید و اون رو مثل بچه ای که خواستار توجه شده بود، تا میز غذا خوری حمل کرد.
جونگکوک با چنگ زدن ربدوشامبر مرد، صدای توی سرش رو خفه کرد و تمام هواسش رو به تهیونگ داد.
"جثهی هوس انگیزت، محتاج بوسههای یک مرده... نه زنی که محتاج توجه و بوسههای خود توعه"
جونگکوک بازوی مرد رو چنگ زد و سرش رو از شونهاش بیرون اورد و به چشمای پر از سکوت مرد خیره شد.
"تیله های شبرنگت.. قرمزی رو به آغوش گرفته.. خون روی دستام رو بیتوجه پاشیدم روی جسمت که اینجور آشفته ای، نور چشمم؟.."
جونگکوک لب هاش رو از هم فاصله داد که حرفی بزنه اما انگشت های مرد مانع بیرون اومدن کلمات دلگیر پسر شد.
"میدونم، میدونم که چی توی ذهن پرستیدنیت میگذره.. ولی قسم به نبض روی گردنم که بندهی نفس هاته، به هیچ وجه اجازهی دور شدن یک وجب رو بهت نمیدم.."
نگاه پر از خشمش رو به چشم های گمراه و ناراحت رو به روش داد.
"تا زمانی که نفس بکشم، برای معصوم موندن همین نگاه، آدم میکشم.. اما از من انتظار این که خون روی دست هام رو مخفی کنم، نداشته باش.. حتی.."
موهای روی پیشونی پسر رو کنار زد و بوسه ای روی پیشونیش گذاشت.
"حتی اگه تا اخر عمر از من فرار کنی، یک روز پیدات میکنم و بدن بیروحت رو که سرکشی کرده، تاکسیدرمی شده روی تختم میذارم"
جونگکوک آب توی دهنش رو با فشار قورت داد و چشمای ترسیده اش رو از نگاه تیز مرد دور کرد.
"نمیتونم دستایی که توی خون غرق شده رو که روی تنم نوازش میشه، تحمل کنم.. یا این عمارت کوفتی و ترسناک!.. دیشب خام کلمه های دلفریبی شده بودم که امروز دم از کشتنم میزنه.."
با شجاعتی که به یکباره وجودش رو گرفته بود به چشمای مرد زل زد و نگاه غمگینش رو به زیر نگاه مرد انداخت.
"چطور میتونم به کسی که سر تا پاش گناهه اعتماد کنم و همین نگاه معصوم کوفتی رو به دستش بسپرم؟ یا تنی که تا به حال به جز والدینش بوسه ای رو ندیده؟ زیادی از من توقع بی جا داری.. ازت ترسی آسیب بدنم رو ندارم، اما بهت اعتمادی در رابطه با غرور و روحم رو ندارم!.."
تهیونگ دو دستش رو دو طرف پسر گذاشت و روی جونگکوک خم شد. در فاصلهی ناچیزی به چشمای پسر زل زد.
"دوباره یادآوری میکنم.. حق پا گذاشتن به در خونه هم رو نداری.. با صبر من بازی نکن، آهوی سفید.. وقتی که عصبی بشم، زندگی خودم هم از یادم میره و-"
تنش به با هولی کمی عقب رفت. اخمی روی چهره اش نشست و به چشمای پر از خشم پسر زل زد.
"به هیچ وجه از من درخواست عاشقی رو نکن! نه قبل از اینکه نمیدونی به خود حرومیت چند چندی!"
از روی میز بلند شد و با چنگ زدن کیفی که روی مبل بود خواست که بیرون بره، اما تهیونگ بدنش رو از پشت قفل کرد و بوسه های پی در پی ای رو روی گردن جونگکوک گذاشت.
"نفرتت رو هم میپرستم.. تو فقط کنار من باش"
خشمش ناپدید شد و توی بوسه هایی که روی گردن و کتف و شونه هاش مینشست، غرق شد.
✮🕸⛧🕷⛥🕸✮
غـــرق مـــیشــم تــوی وجــودی کــه پــر از گــنـــاه بـــود و زنـــدگــی مـیکــنـم تـوی نـــفسی کــه پـــر از گـَـرد و غــبـار بـــود.
جئون جونگکوک، جولای ۲۰۲۴
YOU ARE READING
obsolete socket
Horrorمتوقف شده ✮🕸⛧🕷⛥🕸✮ "رفتن به یه متروکه نمیتونه منو از پا در بیاره.." داستان از جایی شروع میشه که جئون جونگکوک دانشجوی رشتهی بيولوژيک به دنبال پیدا کردن نمونه ای بیولوژیکی دست نیافتی برای تحقیقات پروژهی خود، خانه ی متروکه ای بیرون از شهر که از سال...