S1|EP:04

1.1K 183 38
                                    

با کرختی چشامو باز کردم، کش و قوصی به بدنم دادم؛به لطف یوجین اتاق سونا شده بود و تمام تنم عرق کرده بود بالش رو برگردوندم و صورتمو روش گذاشتم از خنکیش ناله لذت بخشی کردم.

صدای شکمم بلند شده بود از شب قبلش هیچی نخورده بودم و از فرط گشنگی شکممو حس نمیکردم،توی همون حالت گوشیمو برداشتم تا فضای مجازی رو چک کنم بعد از چند دقیقه گوشیو کنار گذاشتم و بلند شدم شورتک کوتاهی با تاپ شل و وِلی پوشیده بودم با این حال بازم عرق کرده بودم اتاق خیلی گرم بود قسمت بلند موهام به کف سرم چسبیده بود ،بعد از سیر کردن شکمم باید دوش بگیرم و یکم به خودم برسم.

همونطور که سمت آشپزخونه میرفتم خطاب به عمه داد زدم:

_یوجین کجایی؟دارم از گشنگی میمیرمممم

وقتی صداشو نشنیدم،بلندتر داد زدم:

_عمههههه،هوس دوکبوکی کردم برام درستش کنننن

با جیغ عمه ترسیده سمتش برگشتم:

_جیمیننننن!!!

عمه سراسیمه امد سمتمو منو سمت اتاقم هول داد:

_برو تو اتاق لباس بپوش

با خنده برگشتم سمتش:

_چته بابا،لباسم چشه؟سرت جایی خورده؟

عمه با استرس چند بار به پاش زد و با چش و ابرو میخواست منو متوجه چیزی کنه،با گیجی گفتم:

_یااا چرا چشاتو اینجوری میکنی؟

عمه لبشو گاز گرفت و گوشه‌ی تاپمو گرفت و سمت خودش کشید:

_پسری احمق بی ابرو مهمون داریم برو زود لباس بپوش

مثل برق گرفته ها سمت هال برگشتم،دیدم همون غول جذاب چندروزه پیش روی کاناپه نشسته و سرش و پایین انداخته،حرصم گرفته بود این اینجا چیکار داشت.

با حرص و داد سمت عمه برگشتم:

_این اینجا چیکار میکنه؟برای چی اینجاست؟

_هییییس جیمین،الان میشنوه زشته

_منم بلند گفتم بشنوه

حین جنگ من و عمه صداشو شنیدم:

_اگه میخوای جوابت رو بگیری ،لباس مناسب بپوش و بیا بشین

با خودش چه فکری کرده بود ،توی خونه من واسه من دستور صادر میکرد،با حرص سمتش رفتمو بالا سرش ایستادم:

_ببخشید...خونه‌ی خودمه هرجور عشقم میکشه لباس میپوشم شما خر کی باش....

با دادی که عمه کشید حرفم نصفه موند:

_بسسسسسه جیمین،تمومش کنننن

بدون توجه به حرف عمه دوباره به کیم گفتم:

_چیه انقدر هَول و املی؟با همچین چیز کوچیکی وا میدی ؟

سرشو بالا آورد و با چشای سرد و بی روحش زُل زد تو چشام پوزخندی زد و با نگاهی به سرتاپام گفت:

Fake Marriage:ازدواج سوریWhere stories live. Discover now