بعد از خوردن دمنوش بدمزه یوجین که به گفته خودش مرده رو زنده میکرد،جیمین سمت اتاقش رفت.یوجین هم بعد از اینکه پیامی از طرف تهیونگ مبنی بر اینکه فقط وسایل ضروری رو بردارید بقیه چیزا بمونه ،با خیال راحت رفت بخوابه تا فردا صبح زود شروع کنن.
جیمین زمان زیادی بود که در اینستاگرام فعالیت نکرده بود و حسابی دلش واسه کامنت های هورمونی ملت تنگ شده بود پس همونجور که به شکم خوابیده بود و بالشتش رو بغل کرده بود و قسمت تراشیده شده کَلش پیدا بود،و صد البته لبای پفکیش غنچه شده بود عکسی گرفت و در صفحهاش به اشتراک گذاشت،بعد از آپلود شدن عکس بدون فکر به چیزی با غلبه خستگی این چندوقت اخیر به خواب رفت.
صبح با سروصدای بلندی که از بیرون اتاق می یومد جیمین کلافه بالشتی که فقط حکم بغل کردن داشت رو روی سرش گذاشت و دو طرفشو فشار داد تا بلکه صدای بلند بیرون رو نشنوه اما درست که نشد هیچ صداها رفته رفته بیشتر هم شد،با حرص بلند شد و درو باز کرد، با صدای بلندی فریاد کشید:
_مثلا اینجا یه خری خوابیده هاااا
صداها یهو ساکت شد و عمهاش از پشت کوهی از وسیله ها بیرون امد:
_ببخشید عزیزم،بیدارت کردم؟...خوب باید تا ظهر جمع و جور کنیم دیگه توام زود باش بیا صبحونهاتو بخور بعدش توام یواش یواش جمع کن
جیمین بدون حرف سمت سرویس رفت ،بعد از مسواک و شستن صورتش ،مشغول خوردن صبحونه خوشمزهی که عمهاش براش درست کرده بود شد.
با دهن پر رو به عمهاش گفت:
_چخا خه...
با پریدن لقمه به گلوش چندبار سرفه کرد و دو سه بار به قفسه سینهاش زد:
_جیمین کسی نمیخواد از دستت بگیره آروم بخور
جیمین که یکم نفسش جا امده بود گفت:
_گشنمه دیگه چیکار کنم...میگم چرا خونه مثل بمب ترکیده از یه گوشه شروع میکردی ،خوبه زیاد وسیله نداریم
_تهیونگ بهم پیام داده بود که فقط چیزای ضروری رو برداریم نه کل اثاثیه هارو
جیمین با تعجب لقمه بزرگی که گرفته بود رو پایین آورد:
_پس چجوری خونه رو پر کنیم،میریم تو خونه خالی..مگه میشه
_منم مثل تو...خونهی خودش که حتما تکمیله از کوک شنیدم گاهی اوقات عمارت نمیره و خونهی خودش میمونه اما خونهی که من می خوام توش بمونم رو نمیدونم ،حالا اینطوریم بد نمیشه اینجا خالی نمیمونه درسته کوچیک و قدیمی بود ولی کلی خاطرات باهم دیگه داشتیم
جیمین با حرف عمهاش رفت تو فکر؛یوجین راست می گفت این خونه واسشون سر پناه بود از وقتی که جیمین یادش میاد توی این خونه بوده قد کشیده و بزرگ شده، درسته جیمین با کمبود های زیادی بزرگ شده بود ولی خاطرات زیادی از این خونه داشت ،خونهای که نه بزرگ بود و نه لوکس فقط سرپناه بود.
ESTÁS LEYENDO
Fake Marriage:ازدواج سوری
Fanficپسری از جنس ضعف و بی کسی در مقابل مردی از جنس اصالت و قدرت ازدواجی سوری در پی اعتمادی به حقیقت کاپل : ویمین ژانر: امگاورس/خانوادگی/اسمات روز های آپ: پنجشنبه ها