Part 8 🔞

718 80 37
                                    


صبح شده بود.


دیشب با دیدن کبودی های روی بدن دوستش که حتی از روی تیشرتی هم که پوشیده بود معلوم بود ، خوابش نبرده بود و این حسابی روانش رو به بازی گرفته بود .



_____________



صبح با خبر بدی که یکی از همکارای محل کارش در مورد اخراج شدنش بهش داده بود بیدار شده بود و به خاطر اینکه این چند وقت این همه بدبختی و بدشانسی پشت سر هم آورده بود لعنتی به خودش فرستاد ولی برای اینکه به روی خودش نیاره و دوستش رو ناراحت نکنه لبخندی زورکی روی لب هاش آورد و بعد از تموم کردن صبحانه هردوشون به سمت مدرسه حرکت کردن.



________________




+همه چیز اوکیه مگه نه؟


_اره همه چیز طبق نقشست

+خوبه اینبار می خوام هر جور شده جای اون گوشی رو از زبونش بکشه بیرون و اینقدر بزنتش تا به غلط کردن بیوفته.


_مگه به کریس نگفتین؟


+چرا اتفاقا همونه ، راستی بک اطلاعاتشو پیدا کردی..؟

_اره به سهون گفتم برام بفرسته تقریبا یک ساعت
دیگه میرسه به دستم

+باشه پس ، ممنون بک

_کاری نکردم جی کی

با لبخند سر جاشون نشستن و منتظر بودن که استادشون بیاد که با ورود اون دو نفر نگاه های خیره ی تهیونگ رو روی خودش حس کرد که بهش چشم غره می رفت ، ولی تهیونگ در اصل از هیچ چیزی خبر نداشت و فقط احساس خوبی نسبت به اون پسر نداشت.


پشت سر تهیونگ جیمین وارد کلاس شد که باعث شد نگاه کل کلاس به سمتش بده و اون از خجالت به خاطر اتفاقات دیروزی که تهیونگ کامل بعد از شام براش تعریف کرده بود سرش رو پایین بندازه و سر جاش بشینه.



با یاد آوری حرف های تهیونگ که می گفت جونگ
کوک بغلش کرده و نگرانش بوده نگاهشو به سمت
پسر رو به روش که یه ردیف باهاش فاصله داشت داد و همون لحظه با لبخند پر از تمسخرش مواجه شد .

با گرفتن نگاهش لبخندشو خورد و سرش رو پایین انداخت و خودش رو مشغول خوندن کتاب هاش کرد.



__________________




زنگ اول تموم شده بود و از اونجایی که امروز تمام کادر مدرسه جلسه داشتند و از مدرسه به محل برگذاری جلسه رفته بودن ، بچه های کلاس های دیگه هم برای انجام آزمایشاتشون از مدرسه به آزمایشگاه رفته بودن و فقط بچه های خودشون مونده بودن و از اونجایی که اونا دیگه بزرگ شده بودن واقعا جای تمسخر داشت اگه کسی رو برای نظارت روشون میزاشتن.


𝑷𝒖𝒓𝒑𝒍𝒆 𝑯𝒆𝒂𝒓𝒕Where stories live. Discover now