𝐏𝟕

2.5K 406 8
                                    

پلک‌هاش رو به سختی باز کرد. بدنش رو انگار حس نمی‌کرد، این‌قدر خسته بود که حتی نای باز کردن چشم‌هاش رو هم نداشت.

از درد سرش لبش رو گاز گرفت. مطمئن می‌شد اون حروم‌زاده‌ای که به سرش ضربه زده رو نفله کنه، اون‌ها هنوز کیم‌ تهیونگ رو نمی‌شناختند. امگا؟ چی؟ یعنی اگه برچسب امگا بهت بخوره، تو یک فرد ضعیفی؟ امگا بودن، نماد ضعفه؟ آلفا نماد قدرت؟ پس اینجا باید یکم هنجار شکنی می‌کرد.

این احمق‌ها این‌قدر دست کمش گرفته بودن که حتی دست و پاهاش رو هم باز گذاشته بودن، پوزخندی زد و روی زمینی که افتاده بود، به سختی نشست و به دیوار تکیه داد.
- فکر کنم یکم گرد و غبار بشه اینجا.

ادامه جمله‌ش رو با صدای امگای رهبرش، فریاد زد.
+ حروم‌زاده، ترسیدی؟ چرا قایم شدی؟

با دست کم رمقش، دیوار رو گرفت و بلند شد. قلنج‌ گردنش رو شکست و به وسط ساختمون نیمه متروکه رفت و ایستاد. بعد از چند دقیقه، در بزرگ ساختمون، با صدای بلندی به دیوار کوبیده شد و یه گروه از ارازل اوباش همراه با دختری که حتی چشم دیدنش رو نداشت وارد شدن.

شخصی که جلوتر از همه قرار داشت و انگار از قضا رییس گروه بود، سر تا پای تهیونگ رو نگاه کرد و لب‌های کثیف و زشتش رو لیس زد، با صدای رو مخش گفت:
+ اخلاقت خیلی مرخرفه امگا، اما از قیافت خوشم میاد، عروسک خوبی هستی. می‌تونیم زبونت رو ببریم و بعد لذت ببریم.

تهیونگ با صدای بلند شروع کرد به خندیدن، نرمال نبود؛ هرکس دیگه‌ای جای تهیونگ بود الان از ترس فقط گریه می‌کرد، اما خب... امگای ما فرق داشت. صدای خنده‌های بلند امگا، لرز به تن تمام اعضای گروه انداخت، یونا با چشم‌های گرد شده به پسری خیره شد که زمانی طعمه خوبی برای خالی کردن خشم و حسادتش بود. تهیونگ اشک گوشه چشمش رو پاک کرد و با تمسخر گفت:
- انگار کارما می‌دونه چه‌طور من باید خشم بعد از هیتم رو خالی کنم، آه... زمان زیادی می‌گذره از وقتی که خشمم رو خالی کردم، می‌دونید چیه بچه‌ها من دلم خون می‌خواد، باید صورت‌های قشنگتون رو خونی ببینم؛ امگای من زیادی طمع داره.

یونسوک نگاه تحقیرآمیزی به امگا انداخت.
+ وقتی شکمت از توله‌های من پر شد، دیگه نمی‌تونی این‌قدر زر بزنی.

چشم‌‌های تهیونگ، حتی ذره‌ای ترس درش پیدا نبود. پلک‌هاش رو بست تا بتونه تمرکز و قدرتش رو توی کل بدنش بفرسته.
- هی هرزه، کاهنده فومون بهت تزریق شده نمی‌تونی از فورمون‌هات استفاده کنی.

اما برخلاف حرف یونا، با باز شدن چشم‌های امگا و عنبیه‌ای که به رنگ قرمز در اومده بود، گروه خلاف‌کار رو چند قدم به عقب روند.
+ فاک به همه‌تون، سرجاتون بایستید.

یونسوک با عصبانیت فریاد زد، هرچند خودش هم کمی می‌ترسید. پوزخند تهیونگ، روی مغز یونسوک یورتمه می‌رفت؛ خودش کار امگا رو یک‌سره می‌کرد.

Mi Paz|Kv|Where stories live. Discover now