Part 1

859 116 9
                                    

قدم های آرامی برمیداشت میترسید از واقعی شدن شایعات..!
با نزدیک شدن به تالار اصلی و دیدن خدمتکار های خواهر و برادرش از حرکت ایستاد زن مسن میخواست حضورش را اعلام کند ، اما با حرکت دست شاهزاده با تعظیم نود درجه ای صدایی از بین لبای چروکیدش خارج نشد
تردید داشت..فقط میخواست همین راهی را که آمده بدون اتلاف وقت برگردد ولی آیا میتوانست از دستور پادشاه سرپیچی کند؟
نه او جرعتش را نداشت..!
آهی از بین لبانش خارج شد و زمزمه کرد تا حضورش را اعلام کنند
دو خدمه در های تالار قصر را باز کردند و جیمین برای ادای احترام جلو رفت
ملکه مادر ، ملکه و صیغه های پادشاه اونجا بودند به علاوه آنها خواهر و برادران آلفا ، بتا کناری دیگر ایستاده بودند که سرجمع پنج نفر میشدند..جین و بکهیون و جنی به دلیل امگا بودنشان در کنارش..
باز قرار بود برای اتحاد کدوم یکی از فرزندانش را ببخشد؟
نفس عمیقی کشید
حکومت مسخره بود شاهزاده امگا بودن مسخره تر
رایحه همخوناش از استرس کمی اذیت کننده شده بود و این امگای ضعیفی مثل جیمین را ضعیف تر میکرد
پادشاه نفس عمیقی کشید
_شایعه هارو شنیدید مقدمه چینی نمیکنم و مستقیم میرم سره اصل مطلب یکی از کشورهای قدرتمند جهان به ما حمله کرده و یکی از شهرامون با خاک یکسان شده بازسازی این شهر حدود سه سال طول میکشه به علاوه کشور آلاندا وسایل پیشرفته‌ای برخورد داره اگر باهاش متحد بشیم هم میتونیم کشورو رشد بدیم و هم شهرو زودتر بازسازی کنیم که به نفعمونه مثل دفعات قبل، در کنار خواسته های دیگه از ما خواسته شده یکی از شاهزادگان امگارو براشون بفرستیم..
شمرده شمرده و با استرسی که در جملات اخرش مشهود بود حرفش را بیان کرد
_من مقاومت کردم اما متاسفانه با تهدید وحشتناک تری رو به رو شدم
ولیهد قدمی جلو گذاشت و به حرف آمد
+پدر دفعه قبل به یکی از کشورای همسایه شاهزاده دومو پیشکش کردیم اما چیشد؟انقدر درد سختی بهش دادن که دست به خودکشی زد و گرگش تا مرز مردن رفت تا کی میخوایید اشتباهاتتون رو تکرار کنید؟
پادشاه از جا بلند شد با قدم های محکم و استوار رو به روی یونگی از حرکت متوقف شد
دستش روی بازوی پسرش قرار داد و با لبخند کمرنگی پاسخگوی ولیعهد شد
_راه بهتری سراغ داری؟اونا همه چیز دارن جز امگایی که مناسب پادشاه بدون جفت و در اصل ملکه‌ای برای کشور و امپراطور سختگیرشون باشه..چه فرصتی از این بهتر..هردوی ما ازین معامله سود میکنیم ولیعهد!
یونگی خنده آرومی کرد و نیشخندی روی لب هایش نمایان شد
+جسارت من رو ببخشید سرورم..اما شما فرزندانتونو فرصت میبینید یا انسان؟
لبخند صاحب امپراطوری در کسری از ثانیه محو شد
_وقتی جای من بنشینی منو درک میکنی پسرم..
اینبار هدف قدم هاشو به سمت چهار امگای ساکت قرار داد و رو به روشون ایستاد
_از اصل مطلب دور نشیم اونا شاهزاده جیمین رو برای پیشکش کردن در نظر گرفتن و دستور داده شده هر چه زودتر وسایل و جهیزیه مناسبی تهیه بشه
جیمین لرزید..! نمیدانست بخاطر ترسش یا سردی هوا یا شاید هم خفه بودن فضا..
لب هاشو گاز گرفت و سرش را پایین انداخت
از قدیمو ندیم میگن سکوت نشانه رضایت است و پادشاه سکوت شاهزاده را اعلام رضایتش در نظر گرفت جیمین شاهزاده سوم قصر و فرند سوم ملکه ، برادر ولیهعد
ملکه با شانه هایی که میلرزید و چشمانی که از اشک برق میزد جلو رفت و با صدایی لرزان لب باز کرد
_عالیجناب خواهش میکنم نزارید جیمین بره من بدون یکی دیگه از جگر گوشه هام میمیرم..شما پادشاهید اینکارو نکنید..اعلی‌حضرت خواهش میکنمم
جمله اخرش را داد زد ولی امپراطور بی‌توجه به ملکه از تالار بیرون رفت
ملکه روی زانو نشست و شروع به گریه کرد با اشاره ملکه جیمین در آغوش مادر پریشون حالش فرو رفت
زیر گوشش نجواهایی از نجات زمزمه میشد..!
درعین حال امید برای پسر ترسناک بود کی میدانست ملکه قرار است از چه برای آزادی پسرش استفاده کند؟؟
ملکه یک پسر امگا، در واقع شاهزاده دوم قصر کوتاهی کرد.. و هم زندگی خودش و هم زندگی پسر مظلومش سیاه شد
_نجاتت میدم پسرکم..نمیزارم ببرنت
موهای بلند جیمین رو نوازش کرد
جیمین با بغض از بغل ملکه بیرون خزید
بغضش را با تمام قدرتی که داشت فرو فرستاد
دستان ملکه رو بین دستان ظریفش گرفت ملکه یک آلفای مونث قدرتمند بود اما از وقتی زخم خورده بود بحث جگر گوشه هایش میشد حتی مقامشم فراموش میکرد و گاهی استفاده هوشمندانه..
+مادرجان نیاز نیست..اونا خواستار من شدن شاید قرار نیست مثل هیونگ اذیت بشم.. نه دسته منه نه شما و نه پدر!کاری از کسی ساخته نیست..
جمله اخر پسر پر از ترس و لرزش بود
لبخند تصنعی زد و اشک های مادرش را پاک کرد
ملکه با چشمانی اشکی به پسرک مظلومش نگاه کرد و به پسرش اطمینان داد نجاتش میدهد
جیمین ، آنچنان جدی نگرفت میدانست مادرش ناراحت هست و فقط حرف های قبلیش را تکرار کرد اما آیا گوش ملکه خریدار حرف های پسرکش بود؟؟
ملکه برای پیدا کردن راهه چاره از تالار بیرون رفت
حالا دیگر تالار خالی بود فقط شاهزاده بود و ولیعهد
شاهزاده سوم ، هنوز روی زانو نشسته بود و با بدن سستی به نقطه‌ای نامعلومی خیره بود
یونگی به سمت برادر کوچکش قدم برداشت و با کمی زور بلندش کرد
هانبوک هلویی و سفید برادرش که کمی خاک گرفته بودو تکاند
انگشتانش ، روی بازوهای امگا قرار گرفت و فشار آرامی برای جلب توجه داد
_ چقدر زود سست شدی شیرینکِ یونگی
همزمان با زمزمه اش، دستانش را از روی بازو ، به روی موهای بلند برادرش سرداد
همین حرف و حرکات برای پاره پاره شدن بغضی که گلوی شاهزاده رو فشار میداد بس بود تا..، تا شاهزاده با صدای بلند زیر گریه بزند و به آغوش تنها برادر مورد اعتمادش فرو برود
جیمین و یونگی برای هم والدین بودند توی غصه ها،دردها،سختی ها به آغوش هم پناه میبردند
هیچ رازی نبود که از هم پنهان کنند چه برسه به اشک هایشان..!!
موهای بلند و لطیفش توسط دستان زمخت برادرش نوازش میشد
و این...
آخرین هم آغوشی آنها در این قصر بود..!
.

.

.

.

با استرس هانبوک بلندش را بالا گرفت و شروع به دوییدن کرد ، هرچند خلاف قوانین قصر بود
خبر های افتضاحی طی این چندساعت به گوشش رسیده بود
مادرش رخت سفید به تن کرده و با ساده ترین بینیو و بافت مو جلوی اقامتگاه پادشاه زانو زده بود و التماس میکرد
جیمین پله های سنگی و مزین شده اقامتگاهه پدرش را طی کرد و طوری جلوی مادرش زانو زد که حس کرد از زیر دامن کلفتش زانوهایش خراش برداشتند
دست هایش را جلویش قرار داد و سجده کرد
_ملکه التماستون میکنم از اینجا برید من شایسته اینکارا نیستم..
اما ملکه انگار گوش شنوایی نداشت. دوباره حرف تمام این سه ساعتو تکرار کرد
_قربان لطفا جونِ منو بگیرید اما شاهزاده های منو به کسی پیشکش نکنید سرورم التماستون میکنم از تصمیمتون صرف نظر کنید..
ملکه به پهنای صورت اشک میریخت مثل زاده اش..مثل پسرک چشم عسلیش
جیمین از جا بلند شد تمام مقررات قصر را فراموش کرد دستاشو دور مادرش حلقه کرد و با تمام توان سعی در بلندکردنش داشت اما با هولی که مادر آلفایش به او داد به شدت به عقب پرت شد
عدم حفظ تعادلش باعث شد از پشت روی زمین بیوفتد
به خودش امان نداد و دوباره زانو زد و سجده کرد
_مادر خواهش میکنم..تمومش کنید
ملکه حالا که ایستاده بود داد زد ، مخالفت کرد ، گریه کرد
انگار آن دو فراموش کرده بودند اینجا قصر بود و مقرراتی داشت! اهمیتی به قانون های مزخرف این چهار دیواری نمیدادند
ملکه جلو رفت از بازو پسرش را گرفت و بلند کرد
+جیمین تو درمان دردای منی...چرا نمیفهمی تو به اونجا بری مثل جگرگوشه دیگم به کشتنت میدن شده روحتو میکشن فکر کردی چی ازت میمونه یه کالبده و سینه پر از غم جیمینه من شاهزاده کوچولوی مادر دلم خونِ اگر تو بری هم من میمیرم هم تو چرا نمیفهمی دارم..اینکارارو بخاطر خودمو خودت انجام میدم
تمام حرفاشو در صورت شاهزاده کوچک گفت و به شدت تکاتش میداد ، همزمان اشک هایشان صورتشان را نوازش میکرد
با خارج شدن پادشاه از اقامتگاه همه احترام گذاشتند جز دو نفری که در دنیایی از دل گرفتگی سیر میکردند
اخم های پادشاه در هم فرو رفت و با صدای محکم و پر خشمی رو به ملکه به حرف آمد
+سه ساعت تمام التماس میکنی ملکه؟که چی بشه؟من اختیار پس گرفتن پسرمون رو ندارم چون اگر شاهزاده جیمین به اونجا فرستاده نشه سرزمینی نمیمونه که شما ملکش باشی و من پادشاهش
شاهزاده جوابی نداشت. فقط یک جمله توی ذهنش میچرخید
مادرشو مخاطب قرار داد
_منم مثل هیونگ فدای این سرزمین مادر..تمومش کن ارزششو نداره
و همین جمله کافی بود تا صدای سیلی توی گوش حضار بپیچد
صدای پچ‌پچ هایی به گوش می‌رسید و باعث به هم ریختگی اعصاب متشنج ملکه میشد
ملکه نشانش را بیرون آورد و رو به سربازان دستور داد تا پسرش را به اقامتگاهش باز گردانند و به شدت محافظت شود
پادشاه سکوت کرد چون با حرف ، بیشتر آسیب میزد به ملکه آسیب دیده و پسرش!
دو هفته تمام جیمین توی اتاقش زندانی شده بود و پادشاه نتوانسته بود مانع دلِ شکسته ملکه سرزمینش بشود و اجازه داد فعلا هرکار میخواهد انجام دهد
پیک فوری به قصر ارسال شده بود..پادشاه با فهمیدن پیغام پیک لرز به چهارستون بدنش افتاده بود
باید همه چیز را کنترل میکرد..قبل از نابودی!
نتوانسته بود مانع پادشاه آلاندا برای گرفتن جیمین بشود پس مجبور بود سر و تهه این قضیه رو یکجوری هم بیارود..

.        .       .      .     .    .   .  . .

پارت اول بود و امیدوارم خوشتون اومده باشه ووتو کامنتاتون واسه من انرژیه
اولین فیکه من نیست و قراره کارای بیشتری از من ببینید که لولشون شاید خیلی بالاتر از این فیکشن باشه و همینطور ژانری که رسما تضاد این فیکه

offeringWhere stories live. Discover now