Part9

535 90 38
                                    

جیمین شوکه به سرباز های دورش نگاه میکرد
با کشیده شدن طناب دورش از شوک خارج شد و چنگ به آستین آلفایش زد
+سرورم.. به الهه ماه قسم من بی گناهم من حتی آهنگر سلطنتی لیانها رو هم نمیشناسم چه برسه به دستور دادن به قتل ملکه‌مادر
آستین آلفایش زمانی زیادی در چنگش نمانده بود که توسط سربازان کشیده شد.. چشمانش از بغض و اشک برق میزد
+سرورم خواهش میکنم
پادشاه سرش را بالا آورد و نگاهش مانند هوای زمستان سرد بود سردی نگاهش به امید شاهزاده هم نفوذ کرد، امیدش نا امیدی شد و اشک از چشمانش جاری شد
حتی در روز عروسیش هم روز خوش نداشت
هقی زد رایحه گل مرواریدش پژمرده و خسته بود که حتی روی امگاهای رقاص تاثیر می‌گذاشت.. هرچه که بود امگای رهبر که بود!
رقاصانی که نمایششان به پایان نرسیده بود و بدبختی شاهزاده ای که انگار تازه ابتدایش بود..!
امگا برای لحظه‌ای در میان کشیدن‌های سرباز زیر پایش خالی شد و چشمانش به رنگ سبز درآمد
قفسه سینه اش درد گرفته بود زیرا از درون میسوخت از بخت سیاهش و شکمش کمی به هم پیچید که آن را به پای ترسش گذاشت
پاهای پادشاه را دید که به سمتش می آید کمرش اسیر دستان زورمند مردیخ زده شد و از جا بلندش کرد
نامجون فاصله کمی با پادشاه و شاهزاده داشت
کمرش رها شد و هولی به بدنش وارد شد که سبب عقب عقب رفتش و گرفته شدنش توسط نامجون شد
انگار با زبان بی زبانی گفت که ملکه را خودت ببر و خودش همه را تنها گذاشت
طولی نکشید که روی سکوهای زندان سلطنتی نشست..
ناگه شکمش به درد آمد ، دوره هیتی درکار نبود!
دوره هیت را با پادشاه در هفته های گذشته گذرانده بود اما دردی که حس کرد را نمیفهمید
لحظه‌ای بعد چشمانش گردِ گرد شد
یک مشکلی وجود داشت!وجود گرگش را هم کم حس میکرد حتی نتوانسته بود از نیش هایش برای مارک پادشاه استفاده کند..‌کمی ترسیده بود حتی وقتی در جنگل بود گرگش کمکش نکرد تا تبدیل شود!
سنگینی تاج و حالت موهایش ، باعث درد خفیف گردنش شده بود و حالا استرس مشکل گرگش و هم درد های خفیف شکمش هم به درد و دغدغه هایش اضافه شده بود..
پوست کنار ناخن هایش ، توسط دندان هایش دریده میشدند و از گوشه بعضی از ناخن هایش خون می‌آمد و کمی میسوخت
اما ملکه در هپروت سیر میکرد و حتی متوجه درد و خونریزی انگشتانش نبود
نمیدانست چند ساعت است در آن زندان تاریک اسیر شده است ، نمیدانست صبح است یا شب ، حتی نمیدانست چطور به فکر هایش نظم دهد تا کمی آرام شود..!
کم کم داشت مبتلا به سردرد میشد
ساعاتی قبل خدمتکارانی همراه لیانگ به آنجا آمدند و لباسش را با لباسی سفید و ساده تعویض و تمام جواهرات و موهایش را با بافتی ساده عوض کردند
حتی نگاه لیانگ هم ناامید بود!
با صدای قدم هایی و باز شدن در آهنی از جا پرید و سرش را بلند کرد
نگاهش به چشمانش پادشاه گره خورد
آن نگاه مانند دیدار اول خالی از هراحساسی بود..
سر تا پای مرد را بررسی کرد‌..و در اخر نگاهش به خنجر خوش نقش و نگاری افتاد. ترسیده با کمک از دیوار ایستاد
با برخورد انگشتانش به دیوار تازه متوجه درد و خون بر روی دستش شد اما در این لحظه چیزی جز اعتماد شکسته شده پادشاه برایش مهم نبود!
پادشاه با قدم های نامیزان به سمتش آمد و ملکه مانند همان قدم ها به خود را به عقب می‌راند
پادشاه تلو تلو خوران و نامیزان راه میرفت و این فقط نشان دهنده یک چیز بود.
مستی..!
از ترس سکسته ای کرد. نکند پادشاه انتقام مرگ ملکه‌مادر را با فرو بردن خنجر در قلبش تلافی کند..تلافی چیزی که در آن نقشی نداشته!
در همین فکر ها می‌گذراند که پادشاه به حرف آمد
_ میدونی شاهزا..آه نه..میدونی ملکه؟ توی آلاندا موهای امگاها و بانوان نشان عزت و احترام اونهاست
او قدمی جلو آمد و دیگری قدمی عقب
باز تکرار شد..نزدیک و نزدیک و نزدیک تر
ملکه گوشه دیوار گیر افتاده بود و چندقدم فاصله میان خودش و پادشاه مانده بود
پادشاه موهای پر پشت و لختش را یک دور دستش پیچید و آنها و همراه خودش کشید
وسط اتاقک زندان پرت شد. کف سرش از کشیده شدن ریشه موهایش گز گز می‌کرد و میسوخت
_اما میدونی چیه؟تو لایق احترام نیستی..تو لایق جایگاهت هم نیستی
خنجر را بالا آورد و بار دیگر موهای چشم عسلی را دور دستش پیچید
خنجر لحظه به لحظه به تار موهایش نزدیک تر میشد و همین باعث خیس شدن گونه های پسرک شد
+سرورم خواهش میکنم..به الهه‌ماه قسم من بی گناهم..مهلت بدید تا ثابت کنم این بی گناهی رو..التماس میکنم
دستان ملکه روی موهایش و قسمتی از دست سرد پادشاه نشسته بود و فشار کمی می‌آورد
پادشاه خنده پر تمسخری کرد و خنجر را بر زیر گلوی پسرک قرار داد
_مهلت؟ مهلت بدم تا دفعه بعد هدفت من یا برادرم باشه؟
مجددا خنده بلندی سر داد و یک دور از موهای لخت شاهزاده رو از دور دستش باز کرد
اینبار با داد و با ملکه سخن گفت..
_هدفت از مرگ مادرم چی بود ملکه؟؟ لعنت به اون شب هایی که با تو گذروندم..حالم از آدمای چندرویی مثل تو بهم میخوره فرزند پادشاه پارک‌جیان..
ناخن های خونی پسر در پوست دست پادشاه فرو کرد و با شدت بیشتری اشک ریخت
+من..من برای چی باید ملکه رو میکشتم..؟؟؟من خودم رو هیچوقت قاطیه سیاست های کثیف نمیکنم..من از تو دلخوری دارم چون والدین منو کشتی وگرنه قبل از این کدورتی با تو نداشتم م..
با کشیده شدت وحشیانه موهایش جیغی از درد زد و حرفش نصفه ماند
_ چرت و پرت تحویل من نده
خنجر از زیر گلویش به روی بافت موهای پسرک قرار گرفت و چند ثانیه بعد حدود دو وجب از موهای ملکه در دستانش بود
آنقدر خنجر را محکم و با نفرت بر روی موهای پسرک کشیده بود که چاقو پوست خودش را هم دریده بود
هنوز موهایش بلند بود و تا کمی بالاتر از باسنش میرسید
موهایش بریده شده را زمین ریخت هرچند پخش نشدند زیرا پایین موهای ملکه‌اش با ربان بسته شده بود
ملکه وحشت زده به موهای بریده شده چشم دوخت بافت موهایش با هر تکان که از ترس میخورد باز میشد
تارهای ظریف لطیف را به جلوی خودش سر داد و خود را بغل کرد
ناباور گریه اش شدت بیشتری گرفت و با ترس و شاید نفرت به مرد قد بلند چشم دوخت
دستان خونین پادشاه دوباره به سمت موهایش حرکت کرد اما ملکه پیش دستی کرد و دستش را به دست پادشاه گره زد
چشمان ملکه رگه‌هایی از رنگ سبز در خود به نمایش گذاشت که نشان وجود گرگش بود و در لحظه بعد چشمانش به رنگ اصلی بازگشت
ثانیه‌ای نگذشت که چشمانش روی هم افتاد و کورسوی نور از چشمانش قرض گرفته شد
اتصال دستش از با آلفا قطع شد

.

.

.

.

باز یک صحنه تکراری در کمتر از یک هفته به چشم دیده بود
باز پسرک بر روی تخت بیهوش بود تفاوتش در این بود که پسرک را به اقامتگاه خودش آورده بود
سربازی از زندان جلویش خم شد و دستمال پارچه‌ای سفید رنگ را به سمتش گرفت
دستمال را گرفت و با دست به سرباز اشاره کرد تا برود
یکی از تا های دستمال را باز کرد و به تار های براق و بلند ملکه چشم دوخت
کمی مست بود و دست به کوتاهی عزت و احترام ملکه‌اش زده بود
ملکه‌ای که فعلا مجرم بود و پادشاه هرچند با کینه‌ای که از خاندان سلطنتی پارک به دل داشت ولی خواستار پارک‌جیمین بود
این حتی برای خودش هم عجیب بود
تای دستمال را برگرداند و دستمالی که موهای بلند ملکه را در آغوش کشیده بودند را داخل کشویی از میزش قرار داد
به پزشک نگاه کرد که با تعجب معاینه میکرد و نبض ملکه را میگرفت
لبه تخت نرم نشست و پتوی پف دار را روی دست ملکه انداخت تا مانع لمس دوباره پزشک شود
_چی شده؟
با چهره‌ای خنثی و خالی از احساس به پزشک مرد چشم دوخت و منتظر جوابی از طرف بتا شد
پزشک نگاه کوتاهی به ملکه انداخت و با تردید سوالی پرسید
+سرورم عذر من رو بپذیرید اما بعد از سقط جنین در هفته گذشته شما بازهم با ملکه رابطه‌ای داشتید؟
اخم پررنگی بر روی پیشانی آلفا نشست و لحظه‌ای ننگ خیانت را به جیمین چسباند
در چشمانش رگه‌هایی از رنگ زرد نمایان شده بود که نشان عصبانیت و غیرت گرگش بر روی جفتش بود
چشم به باند سفید دور دستش دوخته بود دستی که خنجر همراه با بریده شدن زلف ملکه خود هم شکافته شده بود
_نه
+اما..ایشون باردار هستند و شکمشون فقط کمی گرد تر شده و این نشون دهنده این هست که بچه حداقل یک ماه رو داره..
آلفا غرشی کرد
_ داری میگی ملکه با کسی رابطه داشته؟
پزشک شوکه به پادشاه نگاه کرد و از جا بلند شد و تعظیم نود درجه‌ای کرد
+نه سرورم..فقط این امکان وجود داره که دفعه قبل جنین سقط نشده باشه چون نبضشون ضعیف بوده ممکن هست من در تشخیص اشتباهی مت..
آلفا میان حرف پزشک پرید و با کنترل گرگش آن را به زیر فرستاد
_خیله خب برو بیرون
باردار بودن جیمین یعنی در یک ماه و نیم دیگر قرار است صاحب فرزندی شود
آهی کشید. اگر بی گناهی ملکه ثابت نشود یعنی بعد از متولد شدن توله قرار است بدون پدر دیگرش بزرگ شود
مجازات قتل اعدام بود آن هم قتل ملکه‌مادر
همزمان که فکرش درگیر اینها بود انگشتان خیانتکارش بی اجازه خراشی که خنجرش روی گردن ملکه افتاده بود نوازش میکرد

_____________________

یه توضیح بدم راجب اینکه گفتم یک ماه و نیم دیگه توله دار میشن بارداری گرگ ها در اصل دوماه یا شصت و خورده ای روز هست ولی خب بعضی نویسنده ها ۹ ماه در نظر میگیرن

offeringWhere stories live. Discover now