Part5

499 90 36
                                    

چشم که باز کرد نگاهش به پیکر خوابیده کنارش گره خورد
پادشاه آلاندا..!
روی تخت نشست و اطراف را برانداز کرد..
چهار دستو پا به سمت پرده رو به رویش حرکت کرد
دستش به سمت پرده رفت و میانشان جدایی انداخت..
حالا بهتر میتوانست ببینید. اتاقی بسیار بزرگ که شامل چند بخش بود یکی سکویی بود که روی آن ملافه هایی بود و کتابخانه داشت
انگار محلی برای لم دادن و مطالعه
قسمتی دیگر میز هشت نفره‌ای وجود داشت که تراشکاری زیادی روی آن انجام شده بود
طرفی دیگر پرده ای توری داشت‌ اما با ربان به دو طرف بسته شده بود و میشد کمد لباس ها را مشاهده کرد
گوشه کنار های اتاق مجسمه هایی به چشم میخورد که زینت بخشِ این مکان می‌بود
طرفی که شاهزاده و پادشاه در آن قرار داشتند سکوی کوتاهی داشت که تنها یک پله برای رسیدن به تخت قرار گرفته شده بود تختی بزرگ که حداقل سه نفر را در خود جای میداد و دو تا دورش پرده داشت. ظریف کاری ها و هارمونی رنگ ها که بماند
تمامی پرده ها بسته شده بود تا نوری که از پنجره وارد میشد چشم هایشان را آزار ندهد
دروغ چرا؟ تا اکنون که اتاق به دلش نشسته بود امیدوار بود این سرزمین و افرادش هم مانند اتاق به راحتی به دلش بشینند
برای لحظه‌ای یادش آمد قبل از خارج شدن از اردوگاه جنگی بین دو سرزمین رخ داد
صدای شیپور جنگ ، سپس جیرینگ جیرینگ برخورد شمشیر ، فرار زنان بی دفاع ، شیهه اسب ها و فریاد زخمیان و خشمگینان
یعنی الان لیانها در چه وضعی بود؟
مسلما آلاندا از آنها قوی تر بود. زیرا در آلاندا کمبود امگا بود چه امگا با آلفا چه بتا با آلفا ، جفت که میشدند فرزندانشان بیشتر یا آلفا بود یا بتا. تعداد اندکی امگا به وجود می‌آمد اینها به کنار آلاندا بسیار آلفای اصیل داشت
بخشی از سیستم نظامی آموزشی آلاندا مربوط به مبارزه میشد فرقی هم نداشت که از چه دسته و جنسیتی باشند همه آموزش دیده و قوی بودند
با دستی که دور کمرش پیچیده شد از افکارش به بیرون پرت شد و چشمش به صاحب دست افتاد
همسر آینده‌اش!
برای لحظه‌ای ترسید.. نکند شاهزاده پاک و زیبای لیانها را می‌خواهد اغوا کند..!!آن هم قبل از جفت شدن؟!
دست دور کمرش را پس زد و با عجله از تخت خود را به بیرون پرت کرد
نگاه ترسیده شاهزاده برای پادشاه به راحتی قابل خوانش بود و در ذهنش نقشه هایی پرورش داد.
کمی سر به سر شاهزاده گذاشتن چه عیبی داشت؟
از جا بلند شد و قدم به قدم ، به شاهزاده نزدیک شد و شاهزاده قدم به قدم خود را عقب راند
نیشخندی بر روی لبان آلفا نشست و رایحه گل مروارید شاهزاده از ترس تیز شده بود
با برخورد کمر باریک شاهزاده به ستون سکوی کوته ، نفس چشم عسلی حبس شد سپس کمرش حبس دستان پادشاه
با چرخشی آن را سمت تخت برد و با هول آهسته‌ای که داد گل مروارید روی تخت افتاد
شاهزاده سریع نیم خیز شد تا باز فرار کند اما با خیمه زدن پادشاه به رویش دست و بالش بسته شد و فقط بی حرکت ماند
چهره پلید آلفا را کنکاش کرد
ملکه‌مادر کمربند پهن و بافت های جیمین را باز کرده بود تا در خواب اذیت نشود و حالا موهای شلاقی پسرک روی ملافه های تخت پخش بود
چندین ثانیه بی حرف به یکدیگر خیره بودند تا وقتی که پادشاه سرش را پایین آورد و لب های گل مرواریدش را به بازی گرفت
ما بین بوسه دستان پادشاه لا به لای موهای چشم عسلی فرو رفت و به نوازش آنان پرداخت
شاهزاده همراهی نمیکرد ، یا نمیخواست یا بلد نبود همراهی کند
پادشاه عمدا گازی از لب پایین پسرک گرفت و همراهی افتضاحی نصیبش شد
با خنده لب از لب شاهزاده جدا کرد و به گونه‌های گلگون گل مروارید نگاه کرد.. پس بلد نبود! پاکی و بکارت این امگای بکر برای پادشاه شده بود و این گرگ آلفا را خوشحال کرد
از رایحه چشم عسلی شرم زدگی و خجالت میبارید و بامزگی پسرک زیرش ، سرگرم کننده و لذت بخش
شاهزاده نگاهش را از پادشاه میدزدید و به هرجایی جز چهره پادشاه ، می‌نگریست
با صدای اجازه خواستن خواجه جونگ‌کوک از روی شاهزاده بلند شد و دستش همزمان با گرفتن کمر پسرک آن را هم بلند کرد
چشم عسلی همچنان از نگاه کردن به همسر آینده اش طفره میرفت و با گوشه ای هانبوکش بازی میکرد
با رفتن پادشاه بیشتر خجالت زده شد و با چشم به دنبال کمربند پهن گشت زیرا گشادی و بلندی هانبوک کمی اذیتش میکرد
هرچند که مدل آستین های هانبوک های آلاندا بشدت فرق داشت و پارچه‌ای اضافی و بسیار بلند به آن وصل بود ولی خب بخشی از زیبایی و زینت هانبوک آلاندا همین بود
نگاهش به میز کنار تخت افتاد کمربند را برداشت و آن را دور کمرش تنظیم کرد و به راحتی دکمه های پشتش را بست
دستش نوازش کوتاهی روی هانبوکش کرد
آهسته به دور خود چرخید که آویز های هانبوک و پارچه آزاد پایین هانبوک کمی بالا آمدند و پسرک را ذوق زده کردند
هانبوک آلاندا برخلاف هانبوک لیانها تکه تکه و پف دار نبود فقط از دو تکه سرتاسری و یک کمربند تشکیل شده بود و پایین هانبوک آزاد و بدون پف
شاهزاده غرق بازی با افکار خود شده بود و توجه به وسایل عجیب و جدید اطرافش و متوجه نبود که از ابتدای چرخش تا اکنون کسانی به تماشای او می‌پردازند
از پشت خودش را روی تخت انداخت و به سقف زل زد
با صدای سرفه کوتاهی که شنید سرش را چرخاند و با زنی که کنار آلفا ایستاده بود ، چشم تو چشم شد
زن با لبخند به او نگاه میکرد
چند لحظه بعد متوجه موقعیتش شد و به سرعت ایستاد و تعظیم کرد
_همراه من بیا شاهزاده
از پله سکو پایین رفت و با نگاهی به آلفا از درهای بازشده توسط ندیمه ها خارج شد اما مچ دستش اسیر شد و نگاهش را به پادشاه داد
دوباره یاد بوسه افتاد و سرش را به پایین انداخت.
+ملکه‌مادر میتونین یکم منتظر بمونید؟
ملکه مادر با خم کردن کوتاه سرش رو به پادشاه هم به نشانه تایید و هم احترام از راهروی اقامتگاه خارج شد
پادشاه به پایین نگاه کرد. متوجه شد پسرک هنوز از حرف زدن و نگاه کردن دوری میکند
+نمیخوای حرف بزنی؟
دندان های شاهزاده در لب پایینش فرو رفتند و بلاخره نگاهش را به پادشاهِ منتظر قرض داد
_چرا منو بوسیدی؟قبل از جفت شدن؟
پادشاه در ابتدا فقط نگاهش کرد اما ناگهان صدای خنده پادشاه بلند شد
+هی شاهزاده ، اگر بخوام بازم تکرارش میکنم چه دیر چه زود لب هات توسط من لمس و بوسیده میشد فقط یکم زودتر اتفاق افتاد
هردو دستانش دور کمر شاهزاده پیچیده شد و آن را به خود چسباند
شاهزاده با نگاهی مهربان ، در آغوش مرد جمع شد و سرش را به شانه‌اش تکیه داد
آلفا دلش برای خواستنی بودن پسر لرزید. طوری ظریف بود که میان بازو ها و آغوشش گم میشد
بوسه ای روی موهای باز شده‌اش کاشت
+قبل رفتنت با مادرم موهاتو درست شاهزاده
جیمین لحظه‌ای از حواس پرتی خودش متعجب شد و دستش را روی موهایش کشید ، تازه متوجه باز بودن موهایش شد و سری به نشانه تایید تکان داد
_لیانگ کجاست؟
+سر تمرینش
شاهزاده دوباره سری تکان داد و به پادشاه نگاه کرد
_امم..من کسیو نمیشناسم لطفا بگین بیان کمکم کنن
بوسه‌ای نوک بینی شاهزاده کاشته شد ،گرگ امگا از خوشحالی و توجه جفت آینده‌اش دم تکان میداد و خرخر از سر رضایت میکرد
+میتونم کمکت کنم ، خواهرم..عادت داشت فقط من موهاشو ببندم
شاهزاده مردد سر جلو برد و گونه پادشاه را بوسید
لبخندی روی لب های پادشاه نشست اما شنیدن صدای جیغ از حیاط ، لبخند روی لبان هردو ماسید
از شاهزاده جدا شد و با قدم های سریع با برداشتن شمشیرش از اقامتگاه خارج شد و به سمت جایی که صدا ها شنیده میشد دوید
حیاط پشتی!
چیزی را که میدید باور نداشت..
مادرخوانده دوست داشتنیش بی جان روی زمین افتاده بود و تیری در قلبش فرو رفته بود..
کنار زن زانو زد و صورتش را قاب گرفت
صدایش زد ، قسمش داد ، ابراز علاقه کرد ، اما نه.. زن دیگر قصد نداشت چشمانش را باز کند
فروغ چشمانش گرفته شده بود
با دستانی لرزان و خونین ، تیر را از بدن مادرش بیرون کشید
از جا بلند شد و به شاهزاده رنگ پریده و ترسیده چشم دوخت
رایحه امگای رهبر باعث مضطرب شدن باقی امگاهای خدمتکار شده بود
به سمت شاهزاده رفت و آن را در آغوش کشید و رایحه گذاری کرد
زیر گوشش زمزمه هایی آرام بخش سر داد تا امگای بی دفاع و ترسان را آرام کند
+رایحتو کنترل کن..تو امگای رهبری باعث میشه بقیه امگاها مضطرب بشن
دستان خونینش لباس های سفید شاهزاده را سرخ کرده بود
بوسه ای به لبان شاهزاده زد و کمی خم شد ، دستانش زیر رون های پسرک حلقه شد و بلندش کرد
میدانست که چشم عسلی شوکه است.
قدم هایش را به سمت اقامتگاه برد و شازده را روی ملافه ها نشاند
خون ملکه‌مادر روی دستانش خشک شده بود
تیر را کنار شاهزاده گذاشت و صورت پسر رنگ پریده را با دستانش قاب گرفت
+منو نگاه کن جئون‌جیمین
چشم‌عسلی نگاهش را به آلفا داد
+نترس ، آروم باش تو قراره ملکه این سرزمین باشی
دستمال مشکی رنگی بیرون آورد و سری تیر را داخل آن قرار داد
دوباره جیمین را به آغوش کشید و بدون جلب توجه دستمال را زیر کتابخانه قرار داد و همزمان جملات آرام بخش زمزمه میکرد
با خوابیدن سرو صدا دستش را روی موهای پسرک کشید و نگاهی به اطراف انداخت
ظاهرا جسم بی‌جان ملکه‌مادر را برده بودند
دوباره چشمانش به شاهزاده گره خورد
هنوز هم ترسیده رنگ پریده بود و به نقطه نا معلومی خیره بود
+من باید برم شاهزاده.. آرامش خودتو حفظ کن و بگو به اقامتگاهت راهنماییت کنن
.

‌.

.

.
خبر مرگ ملکه‌مادر و به قتل رسیدنش تمام آلاندا را در دست گرفته بود شایعات مزخرف و زیادی به وجود آمده بود
اما پادشاه و برادر داغ دیده‌اش هیچکدام از اینها جز پیدا کردن قاتل برایشان مهم نبود
با بررسی تیزی تیر به نتیجه ای نرسیده بودند و گروه جستجو بشدت درحال گشتن آهنگر تیزی تیر بودند ولی در آلاندا چیزی پیدا نکردند
به پیشنها برادر پادشاه ، پسر تنی ملکه‌مادر جئون نامجون قرار بر این شد که سرزمین لیانها را نیز بگردند
نامجون وزیر و فرمانده‌ای باهوش ، خونگرم و با تکبری بالا بود. حالا که بحث مادر مهربانش در میان آمده از تمامی اینها هوشمندانه استفاده میکرد
بعد از یک ماه و چند هفته و چند روز ، با سرنخ و اشتباهات کلامی مردم لیانها حالا توانسته بودند آهنگر را پیدا کنند.. حالا فقط اعتراف باقی می‌ماند!!
کشتن ملکه‌مادر جرم کمی نبود!
مجازات قتل ملکه مادر هم کم چیزی نبود..
ملکه آینده درحال آموزش دیدن اصول و قوانین آلاندا بود اما از وقتی متهم از لیانها دستگیر شده بود از توجه پادشاه محروم بود

offeringWhere stories live. Discover now