Part8

443 71 12
                                    

مانند یک الهه میان ملافه های قرمز تخت به خواب رفته و نگاه هرکسی را به خودش خیره میکرد
لباس سفید و خاصش هارمونی زیبایی با تن ظریف و رنگ های آن قسمت به وجود آورده بود
از ابتدای ورودش به قصر رنگ لب های پسرک پر کشیده بود و چشانش کمی پف کرده بود
یادش آمد وقتی فهمید آن پسر کجاست برای لحظه‌ای ترسید نه اینکه برایش مهم باشد نه! از آن جنگل خوفناک حس بدی دریافت کرد
به لطف لیانگ و سگ های تربیت شده توانسته بودند راه را پیدا کنند
میان راه نوریگایی پیدا کردند که متعلق به همان پسر خفته بود
شمشیرش در میان دستانش فشرده میشد آنها آن توله سرنوشت ساز را از دست داده بودند و این نشانه خوبی برای پادشاه نبود
پس نگذاشت کسی چیزی بگوید و پزشک را تهدید کرد
آن پزشک وفادار بود حتی در خفا این را به عرض آلفا رساند
الهه خفته کمی تکان خورد که نشان دهنده هوشیار شدنش می‌بود. حالا که خیالش راحت شده بود بدون کلمه ای حرف زدن از اتاق بیرون رفت و رو به ندیمه لی و ندیمه خودش دستور داد تا مراسم ازدواج و جفت گیری را جلو بیندازند و تا روز مراسم جیمین در اقامتگاهش محافظت بشود
احتمالا تمام فعالیت ها از فردا شروع میشد. مثل مواد غذایی ، شراب ناب ، فرستادن دعوتنامه برای بزرگان و رئیس قبایل ، لباس های نو برای همه افراد قصر
به هرحال شادباش بود و مراسم مادر دار شدن سرزمین آلاندا و این برای همه ساکنان آلاندا ، بشدت مهم و عزیز بود
وارد اقامتگاهش شد و طولی نکشید برادرش هم وارد شد کنارش روی صندلی ولو شد
پادشاه فقط با نامجون راحت بود و انگار نه انگار پادشاه و وزیر بودند
مانند دو دوست صمیمی از تمامی راز های یکدیگر خبر داشتند
_جدا تولتون سقط شده؟
جونگ‌کوک کف دستش را بر روی پیشانیش قرار داد و آهی کشید
+متاسفانه
_اون جادوگر خرف همچین چرت و پرتی گفته؟
اخمی بین ابروهای جونگ‌کوک نشست
+هی نامجون یادت رفته اون چه چیزاییو پیش بینی کرد؟چرت و پرت؟ اگر حقیقت داشته باشه مجبورم یه ملکه دیگه انتخاب کنم در ضمن اون جادوگر نیست پیشگو هستش
نامجون خندید
_اون بعضی وقتا پیش بینی هاش درست در نمیاد
توجه پادشاه به حرف های برادرش جلب شد و با اخم های غلیظ تر چشم به برادرش دوخت
نامجون با نگاه برادرش ادامه داد
_مسخرس اینو بگم ولی اون گفت مادر..
جونگ‌کوک با غم مانع ادامه حرف برادرش شد و دستش را بالا آورد
+شایدم تو درست بگی بیخیال داداش کوچیکه
_ولی تو چطوری باهاش رابطه برقرار کردی؟این توی لیانها خلاف قانونه
پادشاه چشمی چرخاند و غرشی کرد
+لیانها الان اسمش آلانداس نامجون دفعه بعد بی توجه به اینکه برادرمی تنبیهت میکنم
نامجون زد زیره خنده طوری که صدای قهقهه‌اش باید خنثی شدن صورت پادشاه شد و آلفا با چشمانی که انواع فحش های رکیک در آن خوانا بود به برادر شنگولش زل زد
کمی بعد خنده های فرمانده تبدیل به گریه شد و در این زمان کوتاه پادشاه متوجه عمق غم برادرش شد
نامجون کنترلی بر روی اشک هایش نداشت و رایحه چوبش تبدیل به چوب خیس خورده شده بود اما همچنان دلنشین بود
پادشاه برادرش را به آغوشش دعوت کرد و جئون کوچکتر به کمال میل پذیرای این دعوت شد
جونگ‌کوک دستش را به تاج سر برادرش رساند و تاج را از روی سرش برداشت
میدانست که برادرش عادت به نوازش مادرش دارد و از موهای بسته شده‌اش بدش می‌آید زیرا هم محکم بود هم تاج روی سرش سنگینی میکرد

offeringWhere stories live. Discover now